هرمزگان، گوهر ناب پارسی



سفرنامه هرمزگان
مروارید خلیج فارس

شامگاه دوشنبه یکم اسفند 1390 (بیستم فوریه 2012) پس از حدود چهل دقیقه هواپیماسواری وطنی از جزیره کیش در فرودگاه جزیره قشم فرود آمدیم. پرواز پر سر و صدایی بود؛ صد رحمت به قاراقاراک‏های جنگ دوم جهانی! بگذریم ولی فاصله شصت کیلومتری فرودگاه تا شهر قشم از آن بدتر می‏نمود. هر چه اندیشیدم چرا در چنین سرزمین صافی، این همه راه کوبیدند و آمدند در شصت کیلومتری شهر، فروگاه ساختند، چیزی نفهمیدم. ظاهراً مدیران و مهندسان مربوطه خیلی چیزدان بودند و ما را به گرد پای ایشان نمی‏رسد ولی همین جا عرض کنم یکی از دلایل بی‏رونقی جزیره همین فرودگاه پرت است که واقعاً نوبر است. تاکسی‏های تویوتا کَمِری به صورت دربستی پانزده هزار تومان می‏گیرند تا به شهر برسانند. باز هم بگذریم.


جزيره قشم در منابع اسلامى تا حدود سده دهم هجرى، به نام‌هاى ديگرى مانند کاوان يا بنى‌کاوان و لافت شهرت داشته که در حال حاضر، لافت نام یکی از بنادر کوچک جزیره و نزدیک‏ترین فاصله تا ساحل بندرعباس است. از دوره صفوى، اين جزيره با نام «قِشْم» يا به گويش ساحل‌نشينان «کِشم» شناخته می‏شود.




جنگل حرا

حرا نام درختی در اندازه‏های سه تا شش متر با شاخ و برگ سبز روشن است که در آب شور زندگی می‏کند. هنگام بالا آمدن آب دریا تا گلوگاه فرو می‏رود و با خاصیت تصفیه‏ای که در پوست آن وجود دارد، آب دریا را جذب و نمک آن را دفع می‏کند. درخت حرا در حقیقت یک کارخانه آب شیرین کن طبیعی و خدادادی است.


از عجایب دستگاه آفرینش، یافتن روزی گاو و گوسفند در میان آب‏های شور است. ما آدم‏ها که از هزاران سال پیش به خوردن جنبندگان دریایی آشناییم ولی گاو و گوسفند را نمی‏دانستم. آری، در این خاک تفتیده که نه آب شیرین دارد و نه کیفیت آنچنانی برای کشت یونجه و شبدر، آفریدگار جهان از همین آب‏های شور دریا، برگ‏های سبز شیرینی پدید آورده تا حیوانات زبان‏بسته قشم در حسرت آخورهای اردبیل و گرگان به کشتارگاه نروند. برگ درختان حرا خوراکی خوشمزه برای دام‏هاست. پیشتر؛ سازمان جنگل‏ها اجازه برداشت نمی‏داد ولی گویا دانشمندان گیاه‏شناس گفته‏اند اگر شاخ و برگ این درخت چیده شود، رشد آن بیشتر خواهد شد. خلاصه؛ روزی از آسمان که نه از زیر آب رسیده و دیگر غمی نیست.

یک روستا برای همه ایران

بُرکَه خَلَف Borka Xalaf نام روستایی متفاوت در پهنه ایران است، در گوشه‏ای از خاک تفتیده قشم؛ جایی که درک و فهم زنان روستایی‏اش از مقوله محیط زیست، بسیاربسیار بالاتر از پایتخت‏نشینان پر طمطراقی است که روزانه زباله‏های خود را آشکارا درون جوی آب خیابان ولی‏عصر، رسالت و غیره سرازیر می‏کنند و انگار نه انگار آشغال را باید در آشغال‏دانی بریزند. تمیزی روستا در نگاه نخست چشمان هر بیننده‏ای را خیره می‏کند و راز آن را عبدالله اسلامی راننده بومی چنین می‏گشاید: «زنان روستا هفته‏ای یک روز گرد هم می‏آیند و مراسم جاروکشان دارند. هر چه بطری و کاغذ پفک و غیره که مسافران عبوری روی زمین ریخته باشند، جمع می‏کنند و با عصرانه‏ای در کنار هم خوش‏اند.» این دور همنشینی زنانه‏ را در کودکی زیاد دیده بودم. اینک از مد افتاده است. بهار گذشته، نمونه‏اش را در شهر اوش قرقیزستان دیدم و یاد کودکی‏ها افتادم.

روستایی متروکه با آرامشی بی نظیر

دره ستاره‏ها


در شمال روستاى بُرکَه خَلَف که به فاصله‌ پنج کيلومترى از ساحل جنوبى جزيره قرار گرفته است، يکى از زيباترين جلوه‌هاى فرسايش خاک به چشم می‏آید. اين پديده کم‌نظير زمين‌شناسى، دره ستاره‌ها نام گرفته است. به دليل شکل ويژه اين دره و انواع حجم‌ها و پديده‌هاى فرسايش موجود در آن، وزش بادهاى تند و گردش هوا در لابه‌لاى ستون‌ها و حفره‌هاى موجود در دره توليد صدا مى‌کند. برخی از بومیان معتقدند با تاريک شدن هوا، اين دره محل آمد و شد ارواح و اجنه است و بنابراين شب‏هنگام از ورود به آن خوددارى مى‌کنند.




فرسایش خاک، چشم‏اندازهای جالبی همچون سر حیوان پدید آورده است


پنجره‏ای رو به گورستان


روستاى بزرگ خوربيز يا خَربِس (خربس Xarbes) اکنون کاملاً ويران شده و جز گورستان و برکه‌اى از آن، چیزی باقى نمانده است ولی حداقل تا زمان ساسانيان مکانى آباد و محل آمد و شد سياحان و کشتى‌بانان بوده است. غارهاى تاریخی خربس که مشرف به همین گورستان قديمى‏اند، نمونه‏ای از تلاش پیشینیان برای زنده ماندن در شرایط سخت طبیعی و ناامنی‏های دیگر به شمار می‏روند.



قلعه پرتغالی‏ها

در نبود حکومت قدرتمند ملی، استعمارگران پرتغالى از سال 1507 ميلادى، کشتيرانى خليج فارس را زير نظر داشتند و در عین حال بر سر منافع آن با امپراطوری عثمانى درگیر بودند. يکى از سرداران عثمانى به نام «پير بيگ» با شانزده هزار سپاهى و ناوگانی عظيم، عازم خليج فارس شد و به جزيره هرمز و قشم تاخت. اما با توجه به موقعيت ويژه جزیره قشم، پرتغالى‌ها در مقابل حمله سنگين عثمانى‌ها مقاومت کردند و آن‏ها را پس راندند. در سال 1552 ميلادى دولت عثمانى، سردار مرادبيک را با پانزده کشتى جنگى روانه جزيره قشم کرد، اما پرتغالى‌ها با استفاده صحيح از موقعیت ویژه قشم در مقابل حمله قدرتمند ناوگان عثمانى مقاومت کردند. يک سال بعد نیز کشتى‌هاى جنگى عثمانى به فرماندهى على چلبى کاملاً نابود شدند و پرتغالى‌ها با در اختيار داشتن منطقه استراتژيک جزيره قشم، دوباره فرمانرواى مطلق خليج فارس گردیدند تا این که در عصر صفوى -زمان شاه عباس- روز 19 ژانويه 1622 ميلادى، دولت ايران براى آزادسازى قشم اقدام کرد. امامقلى‌خان سردار معروف ارتش صفوى که حاکم معروف کهکيلويه و لارستان نيز بود به طرف بند گمبرون (بندرعباس) حرکت کرد و با همراهی ناوگان انگليس از دريا و سپاهيان شاهقلى بيگ از طرف خشکى جزيره قشم را محاصره کردند. پس از سه روز گلوله‌باران قلعه پرتغالى‌ها، سرانجام حصار آن را فرو ريخت و پرونده سلطه پرتغالى‌ها در خليج فارس بسته شد. اینک خرابه‏های این قلعه تاریخی درست در کناره خلیج فارس، یکی از اولویت‏های گردشگران جزیره قشم است.



توپ به جای مانده از دوران اشغال پرتغالی‏ها

شتر حیوان بومی جزیره، بهترین گزینه برای دامداری در شرایط کمبود آب است. در مقایسه با شترهای کویر مرکزی خیلی ریزه می‏نماید ولی به قول معروف کفش کهنه در بیابان نعمت است.

پوشش زن بومی قشم


نخستین پارک تمساح کشور در گوشه‏ای از جزیره فقط با سه هزار تومان ورودی. حدود هشت نفر به طور مستقیم سر کار رفته‏اند و هزاران نفر دیگر نیز به طریق دیگری سر کار می‏روند. در کل خوب است. ندیده‏ها چیزکی می‏بینند و بومی‏ها، نانکی به کف می‏گیرند. بنده خدا زحمت زیادی کشیده بود. از تخم تمساح داشت تا تمساح یک ساله، سه ساله و بیست ساله. علاوه بر این‏ها جانواران دیگری نظیر شترمرغ، سوسمار، بز، قرقاول و چندتای دیگر در قفس کرده بود. شاید به زودی برای خودش باغ وحش بزرگی شود.


پیرامون جزیره قشم، به فاصله‏های بسیار کم، جزایر کوچکی در اندازه یک زمین تنیس و یا کمی بزرگ‏تر دیده می‏شوند که صاحب ندارند و اگر امکانات زندگی در آن می‏بود، می‏شد از این گرانی مسکن گریخت و در آن جا بیتوته کرد. البته اگر زمین‏خواران محترم بگذارند!

مسجدی زیبا در مرکز شهر قشم


و اما داستان این سکوی نفتی اماراتی خیلی جالب است. حدود هشت سال پیش متخصصان شیخ‏نشین امارات آن را به شناوری بسته بودند تا به محل مورد نظر ببرند و نصب کنند. به هر دلیل زنجیرش می‏برد و سکوی شناور چونان پر کاهی در طوفان دریایی به این سو و آن سو می‏رود. کم‏کم به ساحل قشم می‏رسد و پایه‏هایش به گل می‏نشینند و از آن روز تا کنون درست در پنجاه متری ساحل، صاف‏قامت و استوار به رهگذران سلام می‏کند! دولت امارات همان روزهای نخستین با استفاده از بالگرد، خدمه سکو را به ابوظبی انتقال می‏دهد ولی خود سکو چیزی نبود که به راحتی بشود بلند کرد. بعدها می‏خواستند آن را با یدک‏کش با خود ببرند ولی حضرات کشور ما گفتند نمی‏شود. چرایش را نمی‏دانم. بدون اجازه وارد حریم ایران شده و لابد جزو مایملک ایران است. بدین منظور اماراتی‏ها یک نفر بومی را به عنوان نگهبان اجیر کرده‏اند تا مبادا سکو را برادران ما شبانه جا به جا کنند. متقابلاً دولت ایران نیز یک نفر نگهبان بدین منظور استخدام کرده است. گویا پرونده شکایت اماراتی‏ها هم اینک روی میز دادگاه‏های جهانی است. در حال حاضر این سکو هیچ خاصیت نفتی ندارد. فقط به اندازه دو نفر اشتغال‏زایی پدید آورده که البته رقم قابل توجهی است و دیگر این که همانند کشتی به گل نشسته یونانی در جزیره کیش که امروزه جزو آثار باستانی به حساب می‏آید، این سکو هم می‏تواند در کنار غارهای خربس به عنوان یکی از مظاهر فناوری نوین، یک اثر باستانی به گل نشسته تلقی شود.

رستوران روستایی
وقتی شکم به قار و قور افتاد، وظیفه شرعی و ملی و انسانی ایجاب می‏کرد این نداها را بی‏پاسخ نگذاریم! پس به راننده گفتم چه کنیم که هم تکلیف‏مان ادا بشود و هم فرهنگ ملی در خصوص امر شریف تغذیه را پاس بداریم. می‏خواست از بیابان بی‏آب و علف تا شهر قشم گاز بدهد. نپذیرفتم و خاطره شام شب گذشته که یک قلیه‏ماهی بی‏مزه در یکی از مشهورترین رستوران‏های قشم بود را یادآوری کردم. نمی‏دانست دنبال چه هستم. گفتم ساده و روستایی باشد، هر چه باشد. از فست‏فود و کوفت و زهرمار بیزارم. تازه متوجه شد و تلفنی به صاحب یک خانه روستایی گفت مهمان داریم. بعد خواست تا سفارش بدهیم. گویا حق انتخاب داشتیم. ماهی سرخ‏کرده، کباب ماهی و خوراک ویژه با گوشت کوسه که در گویش محلی پودی‏نی خوانده می‏شد. پیشتر از این یک بار کوسه خورده بودم و خوشم نیامده بود. دوران سربازی در کنار اروند نیز گهگاه یکی به تور ما می‏افتاد و چون آن زمان حرام بود و بعداً حلال شد!! لاشه‏اش را جلوی سگ‏ها می‏انداختیم. الان کیلویی چهار تا پنج هزار تومان قیمت دارد.


این جا روستای طبل است. زن روستایی به نیکویی آماده کرده بود که ما رسیدیم. کباب ماهی، پودی‏نی و ماهی سرخ‏کرده به همراه ترشی محلی که هر دو پرس آن را ده هزار تومان حساب کرد. دیدم خوشمزه است، یک پرس پودی‏نی هم برای شام خریدم. همه این‏ها به اندازه یک پرس شام در رستوران داخل شهر قیمت داشت. روستا یعنی ارزان، روستا یعنی کیفیت، روستا یعنی ایزو 9000 و روستا یعنی ایزو 14000، راستی در شهر چقدر با این دوز و کلک‏ها سر مردم کلاه می‏گذارند و شرافتمندانه کلاهبرداری می‏کنند!

موزه روستایی

 
یکی از مهره‏های ستون فقزات نهنگ
در گوشه‏ای از جنگل حرا به دکه‏ای ساحلی برخوردیم که شناورهای کوچک در کنارش پهلو گرفته بودند و یک جوان خوش‏ذوق از اهالی روستای طبل، آن مکان تقریباً هشتاد متر مربعی را به صورت چند منظوره طراحی کرده بود. اول این که یک موزه کوچک از عناصر زندگی بومی مردمان روستایش نظیر انواع ظروف، ابزار کشاورزی، ابزار ماهیگیری و حتی یک بند از ستون فقرات نهنگی بزرگ را چیده بود. در واقع آقای علیشاهی به تنهایی جور میراث فرهنگی شهرستان قشم را کشیده بود.

حجله عروس و داماد بندری 
علاوه بر صنایع دستی روستایش که عموماً با مواد و مصالح دریایی نظیر صدف ساخته می‏شدند، یکی از نمادهای مهم زندگی بومیان جنوب یعنی حجله عروسی را نیز در گوشه‏ای آراسته بود تا بازدیدکنندگان ببینند حجله عروس و داماد بندری چگونه چیزی است. به گفته وی این حجله هنوز خواهان دارد و معمولاً زوج‏های جوان تا پانزده روز نخست زندگی مشترک را درون آن به سر می‏برند. هر اتاقی با ذوق این مردمان قابلیت تبدیل شدن به چنین حجله‏ای را دارد. هنگام خداحافظی در حالی که دست خالی از وی جدا می‏شدم، انگار از رفتارم چیزکی فهمید و گفت: «روغن کوسه هم دارم» و چه خوب مرا شناخت. خیلی کنجکاو شدم و از چند و چونش پرسیدم که می‏گفت برای بسیاری از دردهای مفصلی و غیره خوب است. از جگر کوسه به دست می‏آید. یاد مادر پیرم افتادم که مدام از درد پا دردمند است. یک بطری کوچک خریدم به امید بهبودی‏اش و همچنین رونق این دکه فرهنگی که خیلی خوشم آمد. ای کاش مدیران میراث فرهنگی استان هرمزگان شعور آن را داشته باشند که به چنین حرکت‏هایی بها بدهند. وقتی روغن کوسه را خریدم، با آب و تابی از خوراک پودی‏نی با استفاده از گوشت کوسه یادی کردم که در فلان خانه خوردیم و خوشمزه بود. دست بر قضا گفت: «آن جا که ناهار خوردی خانه ما بوده و دست‏پخت مادرم را خوردی!»

حاشیه‏های سفر
نخستین باری که به جزیره قشم پانهادم، زمستان سال 1372 خورشیدی (1993 میلادی) بود. فقیرتر از آن که بشود توصیف کرد. خانه دو طبقه‏ای در آن نبود و همچنین رستوران و حتی نانوایی. این بار وقتی وارد شهر شدم، هیچ نشناختم و انگار نخستین بار است آمده‏ام. ساختمان‏های بلندمرتبه و فروشگاه‏های آنچنانی برآمده بودند. گر چه هنوز عمران و آبادی این سرزمین به عنوان یک منطقه آزاد با جزیره کیش فرسنگ‏ها فاصله دارد.
هتل در این جا کم و در عین حال خدماتش گران و کیفیت‏اش پایین است. به زحمت دو شب را به شبی شصت هزار تومان گرفتم و تازه در روزهای کم‏مسافر بود. روز نخست را به نیکویی در نیمی از جزیره گشتم ولی روز دوم باز هم روی سگ طوفان بالا آمد و امر کرد برو گم شو! ولی کجا می‏توانستم بروم؟ به اسکله مسافری زنگ زدیم، گفتند به دلیل طوفان، آمد و شد همه شناورها ممنوع است. یعنی دوباره در یک جزیره زندانی شدم. شدت طوفان به گونه‏ای بود که نمی‏شد در خود جزیره گشتی زد. فقط می‏شد مشتی خاک و ماسه‏ را به چشم و حلق فرو کرد، بی هیچ نتیجه‏ای. تلفنی از راننده دیروزی عبدالله اسلامی چاره‏جویی کردم، گفت نزدیک‏ترین خشکی جزیره با سواحل بندرعباس، در بندر لافت قشم است که در هر شرایطی شناورها می‏توانند به آنسوی آب بروند. کرایه از شهر قشم تا بندر لافت بیست هزار تومان بود و ناچار آمد و مرا بدان جا رساند. یک شناور بزرگ موسوم به لندکرافت در حال پهلوگرفتن بود تا صدها مسافر و خودروهای سبک از آن پیاده شوند. وقتی خالی شد، مدیر آن بندر کوچک اجازه بارگیری و مسافرگیری به لندکرافت را نداد. زیرا شدت طوفان بالا گرفته بود و نمی‏خواست خطرپذیری کند.


سه ساعتی ماندیم و هر دم جمعیت اسکله فزونی می‏گرفت. کمترشان آدم‏های بومی و بیشترشان دانشجویان دانشگاه آزاد قشم بودند که خدا برکت بدهد هر جا بروند، رونق کسب و کار حاصل می‏شود. نزدیک ساعت 12 ظهر فقط اجازه مسافرگیری دادند. نزدیک به پانصد نفر با دادن هر نفر یک هزار تومان سوار شدند و راه افتادیم. فاصله تقریباً 1800 متری لافت تا خشکی آنسوی آب (بندر پل) را به سختی در پانزده دقیقه پیمودیم. در شرایط هوای خوب، آمد و شد از بندرعباس به شهر قشم هیچ مشکلی ندارد ولی روزهای طوفانی چنین می‏شود. گویا محمود احمدی‏نژاد دو سال پیش در سفر استانی‏اش به مردم قول داده که یک پل بزرگ میان دو سوی این خشکی کم عرض بزند به گونه‏ای که کشتی‏های باری از زیرش بگذرند و خودروهای سواری و غیره از رویش ولی از آن قول تنها یک تابلو نصیب مردمان قشم بوده است که رویش نوشته‏اند: «محل احداث پل خلیج فارس». اگر بتوانند بزنند، چیزی شبیه شاهکار پل تنگه بسفر در استانبول می‏شود، خدا کند که بشود.

نظرات

پست‌های پرطرفدار