بیراهه ی تردید
دل های به درد آمده از غم این عشق، دل هایی که بودن و نبودشان مهم نبوده و نیست، دل های آزرده و روان های خسته و پریش، این قصه ی آرمانی را روایت می کنند، نه نمایندگی.
سیاهی لشگران به گوش اربابان خود به رقص می آیند و به کردار اربابان خود می روند، سیاهی لشگرانی که رفتارشان برخاسته از اخلاقی است که قدرت ها و از راه حکومت سیاسی و غیر سیاسی، بر مردم خود تحمیل می کنند. اقداماتی که گروهی اندک، اما قدرتمند بر هازمانی روا می دارند، درست به مانند درماندگی ملت چهل ساله ی انقلاب زده ی اسلامی به خاطر دشمنیش با آمریکا، که تنها با اشغالگری ساده ی رایزنی آمریکا در تهران آغاز شد و هنوز ملیون ها ایرانی از آن رنج می برند، هر چند هیچ یک از آحاد مردم در آن نقش نداشته اند، اما رفتار آنها بر کردار آن گروه اندک استوار است.
جان های پرپر شده ای که تنها شهادتشان است که آنها را از رویه ای گله وار خلاص می کند، جان های پر امیدی که برای پاسداری و دفاع از آرمان های انسانی یک ملت ایستادند، آن جان ها و همه ی عاشقان سرکوب شده ی این مردم فقط هستند که می توانند نفرین کنند.
نفرینی از سر درد و حسرت که هتا در اوج ویرانی هم مایه ی برکت و رحمتی در دراز مدت خواهد بود و نفسی تازه به یک بی تفاوتی همگانی می دمند.
مرگ های آسان برای جان های ارزان، مرگ های ناگهانی که چون خشمی بر مردم ظاهر می شوند، تنها برای آنست که ما را به اندیشه از روزمرگی وادارند. اینکه هتا کار کردن و تلاش، بی هدف و بی انگیزه ی والا، سرفن یک بردگی و ول معطلی تعبیر می شود تا همه را زنهار داده باشد که آنچه که هتا در تلاش خود به دست می آورید، رهاوردی تکراری از دستاورد دیگران است و نمی بایست مایه ی نخوت، که می بایست مایه ی روشن اندیشی شوند.
این همه غفلت در پرتو میل به وهم، زندگی در سایه و پذیرش حکومتی ستمگر و ظلمانی و هم زمان، بازیچه شدن در دستان توطئه گران حکومتگر و حکومت ساز جهانی، بخشودنی نبوده و مشمول نفرین می شوند.
نوروز لقلقه ی تمدنی و فرهنگی بازمانده از یک استوره ی باشکوه که مرزبندی مشخصی میان پاکی و پلیدی است، به جدال خود با تاریکی بر سر گرفتن جان انسان ها در افغانستان الله زده ی اشغال شده ادامه می دهد. تاریکی، نغمه های شوم بی خردی را با نواهایی خام کننده و شیرین، به گوش هر رهگزری می خواند تا طغیان و سرکشی علیه استبداد مخملی و خود دوست انداز را در نطفه خفه کند. تلاش برای آزادی، به بهای جان، تلاش برای آگاهی و رهایی از اندیشگان گله ای، تلاشی برای فرار از نفرین است.
آنها که هنوز تفاوت آنچه که می کنند، با آنچه که هستند را درک نکرده اند، همان هایی هستند که تفاوت میان چپ و راست سیاسی و غیر سیاسی حاکم بر زندگی خود را هم درک نمی کنند و نمی توانند میان عن و گه تمیز قائل شوند.
آنچه که می پنداریم را حقیقت و آنچه که می گویند را واقعیت درست تفسیر می کنیم. در دانش نسبت به خود و زندگیمان، تاریخ را به دست فراموشی و غفلت سپرده ایم تا در بازی دیگران به نقش سیاهی لشگر، پا بر جا بمانیم و بدان افتخار هم کرده باشیم. نقش هایی که پیش از هر چیز، سرفن بودنشان مهم است، نه فرجامشان، چه نیک و چه بد. نبردی میان انسان ها نیست، نبرد میان دو قبیله ی بزرگ شیطانی و شیطان صفت است که از روییدگان بهره می کشند، بهره می برند و ویرانی بر جای می گزارند.
نقش میان تو و من در چیست ؟
مردم ایران، بنیان فرهنگ خود را به دست فراموشی سپرده اند. غفلتی عظیم که جبران کردنش جز به یک همت ملی و همگانی ممکن نیست. این فرهنگ، از زایش خود ناتوان شده و در بستر یک شبیخون دیرپای فرهنگی، دستمایه ی تجاوز فرهنگ و فرهنگ هایی قوی تر قرار گرفته است که همه ی بارقه های توانمندی ما را با خود به همراه دارد و با داشتن عناصر برتر دیگری، برتری جویی خود را بر ما روا می دارد.
نخست باید این ملت را دچار توفانی سهمگین می کردند تا خطوط دفاعی و اندیشه ی مقتدر حاکم بر روان جمعی آنها را با یک ضربه ی سنگین، شکسته و سپس به تدریج آن را خرد کرده و در نهایت تحلیل برده و نابود سازند.
این مهم، نخستین بار با یورشی نظامی، عقیدتی، سیاسی، فرهنگی و دینی آغاز گشت و اسلام با زور شمشیر بر ایرانیان تحمیل گشت. نقطه ی ضعف ما نیز، دست ساخته بودن اسلام عربی از سوی یک نخبه ی ایرانی به نام "سلمان پارسی" بود که دین عربی را از بسیاری جهات و از ریشه، با فرهنگ دینی و دین من درآوردی زرتشتی حاکم بر کشور، همسان سازی و از اینرو، فرایند یکسان سازی ایران با دین متجاوز و نوین عربی، آغاز گشت.
زان پس بود که پارسی گویی هم مشکل و غیر قانونی شد و تا به امروز، استفاده از واژگان پارسی ننگ و عار است. به در و دیوار شهر که نگاه می کنی، سراسر شوق و اشتیاق ایرانیان بی هویت را می بینی که هزاران نام انیرانی را از عرب و غیر عرب وام گرفته اند و بر سر مغازه ها آویخته اند. در گویش مردمان، OK گویی، مد روزی استوار شده و شبیخون فرهنگی از راه شبکه های اجتماعی، پیام رسانی و نامه را به دایرکت منحرف کرده است.
در فرهنگ ایرانی و پارسی، آنجا که دیگر نتوانسته اند واژگانی را حذف نمایند، آنها را دچار استحاله کرده اند. استحاله هایی از سنخ بار منفی دادن به واژگان مثبت. مردم فحش خود را با "گه" پارسی به کار می برند و به هنگام مودب شدن، "مدفوع" عربی استعمال می کنند !!
زرنگی در میهن ما دیگر معنای نژاده ی خود را از دست داده و تبدیل به معنایی برخاسته از مفاهیم روزمره و همه گیر پردازی شده است که شامل بیشتر خوردن و بهتر پوشیدن و بیشتر داشتن، یعنی حرص و طمع؛ و دریغ کردن و در عین حال ضربه زدن به دیگران، ایجاد رقابت بر سر قطحی مصنوعی هر چیز، شده است. زرنگی در ادبیات ایرانی، به دزدی و اجحاف و تحقیر و از زیر کار دررفتن و فرار معنی شده است. به دیگر سخن، آنجا که نمی توان واژه ای پارسی را حذف کرد، می بایست معنا و مفهوم آن را استحاله نمود.
نوروز که تنها از آن جشنی صوری باقی مانده است، از پس این توطئه می بایست با زرزر قرآنی "حول حالنا" دچار تحریف و استحاله گردد و سال پارسی باید با مهوریت فرار یک پاپتی زن باره ی تازی از مکه به مدینه تعریف شود و این، تاریخ این امة است !!
سیاهی لشگران به گوش اربابان خود به رقص می آیند و به کردار اربابان خود می روند، سیاهی لشگرانی که رفتارشان برخاسته از اخلاقی است که قدرت ها و از راه حکومت سیاسی و غیر سیاسی، بر مردم خود تحمیل می کنند. اقداماتی که گروهی اندک، اما قدرتمند بر هازمانی روا می دارند، درست به مانند درماندگی ملت چهل ساله ی انقلاب زده ی اسلامی به خاطر دشمنیش با آمریکا، که تنها با اشغالگری ساده ی رایزنی آمریکا در تهران آغاز شد و هنوز ملیون ها ایرانی از آن رنج می برند، هر چند هیچ یک از آحاد مردم در آن نقش نداشته اند، اما رفتار آنها بر کردار آن گروه اندک استوار است.
جان های پرپر شده ای که تنها شهادتشان است که آنها را از رویه ای گله وار خلاص می کند، جان های پر امیدی که برای پاسداری و دفاع از آرمان های انسانی یک ملت ایستادند، آن جان ها و همه ی عاشقان سرکوب شده ی این مردم فقط هستند که می توانند نفرین کنند.
نفرینی از سر درد و حسرت که هتا در اوج ویرانی هم مایه ی برکت و رحمتی در دراز مدت خواهد بود و نفسی تازه به یک بی تفاوتی همگانی می دمند.
مرگ های آسان برای جان های ارزان، مرگ های ناگهانی که چون خشمی بر مردم ظاهر می شوند، تنها برای آنست که ما را به اندیشه از روزمرگی وادارند. اینکه هتا کار کردن و تلاش، بی هدف و بی انگیزه ی والا، سرفن یک بردگی و ول معطلی تعبیر می شود تا همه را زنهار داده باشد که آنچه که هتا در تلاش خود به دست می آورید، رهاوردی تکراری از دستاورد دیگران است و نمی بایست مایه ی نخوت، که می بایست مایه ی روشن اندیشی شوند.
این همه غفلت در پرتو میل به وهم، زندگی در سایه و پذیرش حکومتی ستمگر و ظلمانی و هم زمان، بازیچه شدن در دستان توطئه گران حکومتگر و حکومت ساز جهانی، بخشودنی نبوده و مشمول نفرین می شوند.
نوروز لقلقه ی تمدنی و فرهنگی بازمانده از یک استوره ی باشکوه که مرزبندی مشخصی میان پاکی و پلیدی است، به جدال خود با تاریکی بر سر گرفتن جان انسان ها در افغانستان الله زده ی اشغال شده ادامه می دهد. تاریکی، نغمه های شوم بی خردی را با نواهایی خام کننده و شیرین، به گوش هر رهگزری می خواند تا طغیان و سرکشی علیه استبداد مخملی و خود دوست انداز را در نطفه خفه کند. تلاش برای آزادی، به بهای جان، تلاش برای آگاهی و رهایی از اندیشگان گله ای، تلاشی برای فرار از نفرین است.
آنها که هنوز تفاوت آنچه که می کنند، با آنچه که هستند را درک نکرده اند، همان هایی هستند که تفاوت میان چپ و راست سیاسی و غیر سیاسی حاکم بر زندگی خود را هم درک نمی کنند و نمی توانند میان عن و گه تمیز قائل شوند.
آنچه که می پنداریم را حقیقت و آنچه که می گویند را واقعیت درست تفسیر می کنیم. در دانش نسبت به خود و زندگیمان، تاریخ را به دست فراموشی و غفلت سپرده ایم تا در بازی دیگران به نقش سیاهی لشگر، پا بر جا بمانیم و بدان افتخار هم کرده باشیم. نقش هایی که پیش از هر چیز، سرفن بودنشان مهم است، نه فرجامشان، چه نیک و چه بد. نبردی میان انسان ها نیست، نبرد میان دو قبیله ی بزرگ شیطانی و شیطان صفت است که از روییدگان بهره می کشند، بهره می برند و ویرانی بر جای می گزارند.
نقش میان تو و من در چیست ؟
مردم ایران، بنیان فرهنگ خود را به دست فراموشی سپرده اند. غفلتی عظیم که جبران کردنش جز به یک همت ملی و همگانی ممکن نیست. این فرهنگ، از زایش خود ناتوان شده و در بستر یک شبیخون دیرپای فرهنگی، دستمایه ی تجاوز فرهنگ و فرهنگ هایی قوی تر قرار گرفته است که همه ی بارقه های توانمندی ما را با خود به همراه دارد و با داشتن عناصر برتر دیگری، برتری جویی خود را بر ما روا می دارد.
نخست باید این ملت را دچار توفانی سهمگین می کردند تا خطوط دفاعی و اندیشه ی مقتدر حاکم بر روان جمعی آنها را با یک ضربه ی سنگین، شکسته و سپس به تدریج آن را خرد کرده و در نهایت تحلیل برده و نابود سازند.
این مهم، نخستین بار با یورشی نظامی، عقیدتی، سیاسی، فرهنگی و دینی آغاز گشت و اسلام با زور شمشیر بر ایرانیان تحمیل گشت. نقطه ی ضعف ما نیز، دست ساخته بودن اسلام عربی از سوی یک نخبه ی ایرانی به نام "سلمان پارسی" بود که دین عربی را از بسیاری جهات و از ریشه، با فرهنگ دینی و دین من درآوردی زرتشتی حاکم بر کشور، همسان سازی و از اینرو، فرایند یکسان سازی ایران با دین متجاوز و نوین عربی، آغاز گشت.
زان پس بود که پارسی گویی هم مشکل و غیر قانونی شد و تا به امروز، استفاده از واژگان پارسی ننگ و عار است. به در و دیوار شهر که نگاه می کنی، سراسر شوق و اشتیاق ایرانیان بی هویت را می بینی که هزاران نام انیرانی را از عرب و غیر عرب وام گرفته اند و بر سر مغازه ها آویخته اند. در گویش مردمان، OK گویی، مد روزی استوار شده و شبیخون فرهنگی از راه شبکه های اجتماعی، پیام رسانی و نامه را به دایرکت منحرف کرده است.
در فرهنگ ایرانی و پارسی، آنجا که دیگر نتوانسته اند واژگانی را حذف نمایند، آنها را دچار استحاله کرده اند. استحاله هایی از سنخ بار منفی دادن به واژگان مثبت. مردم فحش خود را با "گه" پارسی به کار می برند و به هنگام مودب شدن، "مدفوع" عربی استعمال می کنند !!
زرنگی در میهن ما دیگر معنای نژاده ی خود را از دست داده و تبدیل به معنایی برخاسته از مفاهیم روزمره و همه گیر پردازی شده است که شامل بیشتر خوردن و بهتر پوشیدن و بیشتر داشتن، یعنی حرص و طمع؛ و دریغ کردن و در عین حال ضربه زدن به دیگران، ایجاد رقابت بر سر قطحی مصنوعی هر چیز، شده است. زرنگی در ادبیات ایرانی، به دزدی و اجحاف و تحقیر و از زیر کار دررفتن و فرار معنی شده است. به دیگر سخن، آنجا که نمی توان واژه ای پارسی را حذف کرد، می بایست معنا و مفهوم آن را استحاله نمود.
نوروز که تنها از آن جشنی صوری باقی مانده است، از پس این توطئه می بایست با زرزر قرآنی "حول حالنا" دچار تحریف و استحاله گردد و سال پارسی باید با مهوریت فرار یک پاپتی زن باره ی تازی از مکه به مدینه تعریف شود و این، تاریخ این امة است !!
نگو باید برید از عشق، نه می تونی نه می تونم...
نظرات
ارسال یک نظر