کشتار ایرانیان در شهر قم، نمونه ای از رفتار اشغالگران عرب الله پرست با بومیان ایران زمین

آخوند الله پرست و دادستان رژیم در ایران اشغالی:
نباید از قطع دست دزد بترسیم
ذکر نقض عهد و شکستن پیمان اهل عجم مراهل عرب را
عهدی که میان عرب و عجم قم بود، عجم آنرا بشکستند و خلاف عهد و پیمان کردند و عرب به سبب آن، وجوه و اشراف عجم را بکشتند. چنین روایت از برخی راویان عرب که از مشایخ خود روایت کردند که میانه ی عرب و عجم که به هم بودند، همه اوقات با یکدیگر موافقت می نمودند و همه متابعت یکدیگر کردند و بر عهد و میثاق که میان ایشان بود، مواظبت می کردند تا آنگاه که "یزدانفازار" و "خرداد" و وجوه و اشراف عجم که با عرب عهد و پیمان کرده بودند، وفات یافتند. بعد از آن فرزندان عجم بزرگ شدند، نظر کردند در "عبد الله" و "احوص" و فرزندان ایشان و کار و شغل ایشان هر روز فوت زیاده تر و شوکت و عظمت متضاعف و عدد بیشتر می شد و ضيعت ها و املاک متلک می شدند. فرزندان عجم چون چنان دیدند، با خود گفتند که اگر این قوم عرب برین شوکت و دولت بهاند، بدین ناحين غلبه کنند و به دست فراگیرند و زمام اختیار از دست ما بکشند، اگر ما تدارک فيه خود با ایشان نکنیم و فرصت غنیمت شمریم هلاک اعمال و غرب.

کشتار ایرانیان در شهر قم، نمونه ای از رفتار اشغالگران عرب الله پرست با بومیان ایران زمین
کشتار ایرانیان در شهر قم، نمونه ای از رفتار اشغالگران عرب الله پرست با بومیان ایران زمین
فصل دوم از باب چارم
 در ذکر نقض عهد از طرف فارمیانه، ۲۰۰ بداح جواب ایشان اقتدا کند، تدبیر کار خود بکشم و هر چه ایشان مستحق و سزاوار آن باشند، از یغی و ستم کردن ایشان با ما به ایشان بکنم و توکل بر خدا کردم، چون خبر قدوم احوص باهل عجم رسید، دیگر باره در سول فرستادند و پیغام دادند که اکنون مدت هیئت شما به آخر رسید و احوس آمد و شما را دیگر حجت نه اند از ناحيت ها بيرون رويد.

احوم بدیشان پیغام فرستاد و ابلاغ حجت و تاكد گفت اگر از ما به شما ملالتی رسیده است و چیزی کرده ایم که بر دل شما خونی نیامده است، باز گویید تا از آن برگردیم و دیگر جان نکنیم و تجدید عهد و پیمان کنیم و بدان وفا نماییم و بیشتر از آنک، ما نقض عهد کنیم و از پیمان برگردیم. شما از عهد برمگردید و بدان وفا نمایید و از بغی و ستم بپرهیزید و ترسيد كه عاقبت آن وخیم است.

اهل عجم جواب گفتند که ما همين مخن از برادرت عبد الله شنیدیم و ما هیچ چیز از شما مكروه و نامحمود نیافتيم، الا آنكه همسایگی شما نمی خواهیم و ما را مصلحت نیست که شما در با حيات ما ساکن باشید. ازین احبت بیرون رو، به پیش از آنک ما شما را به زشتی بیرون کنیم. چون احوس از مجاورت ایشان و باز گشتن از پن خن و صالح کردن از جهت ایشان نومید شد و هیچ حبلت نماند، ایشان را گفت چون میانه ی ما و شما بدین انجامید، از میانه ی شما بیرون برویم و بدين بقى و منم که شما بر ما می کنید، من در دادیم بدین سراها و ضميت ها که ما را در بن نادینت چه کنیم. امل عجم گفتند که آن را به فروشيد. احوص یک هفته از ایشان مهلت طلبید ما این املاک بفروشد. ایشان او را مهلت دادند.

عبدالله و احوس با فوم و مردم خود به منزل و مقام خویش باز آمدید و بدین شرط و عهد، چون پنج روز از مدت بهت بگزشت، اهل فرس را بدین نحيت افق روزی بود که آن را تنظيم می نمودند و درک می داشتند و اجتماع در آن روز و اكل و شرب مبارک می داشتند و احوص و "اقتناد" بند دوم خریده بود، همه را بخواند و هر یک را از ایشان دیه و سرایی بداد، به شرط ان صاحب آن سرای و دیه را بکشند و سرهای ایشان به نزدیک احوص آرند. ایشان احوص را گفتند که ما در شب چگونه وثبان را از دیگران تمیز کنیم. احوس گفت بروید در میانه ی ایشان و با ایشان اختلاط کنید که ایشان به سبب مشغولی، به سبب شرب و اسراف، در آن شما را از اصحاب خود تمیز شویم و بر اقتيم بس اتفاق کردند که عرب را از این ناحیت بیرون کنند و این معنی عجم را در وقت غیبت احوص از قم و رفتن او به اصفهان روی نمود و عدم حضور او غنیمت دانستند.

کشتار ایرانیان در شهر قم، نمونه ای از رفتار اشغالگران عرب الله پرست با بومیان ایران زمین
پس پیغام فرستادند بعیدن که ما شما را نمی خواهیم و نمی خواهیم که شما به شاحيث ما متوطن باشید. ازین ناحیت بیرون روید. عبد الله جواب داد ایشان را که چه چیز از ما صادر شده است بر خلاف ارادت و دلخواه شما، ما را از آن آگاه کنید تا از آن بر گردیم و بر حکم شما در آن فرود آییم. عجم گفتند که ما همسایگی شما مطلق نمی خواهیم، از همسایگی ما انتقال کنید و بروید.

عبدالله دیگر باره رسول خود را بدیشان فرستاد و پیغام داد که میان ما و شما عهدیست و ایشان را از عاقبت شکستن آن عهد بسی تحذير کرد و تخویف نمود. ایشان متعظ نشدند و منبه نکنند و بدعهدی و شر و انا زیاده کردند و گفتند اگر شما به ادب و حرمت از ناحیه ی ما بیرون نروید، ما شما را به قهر و جبر و اکراه بیرون کنیم. بعد از آن کودکان و دیوانگان و بی خردان را تعلیم کردند و بر آن داشتند و بفرستادند تا سنگ و نجات در سرای عبد الله می انداختند و پرو اسقاهت می کردند تا عبد الله از آن به تنگ آمد و از برای خود به قریه ی قرابه نقل کرد و از اهل عجم درخواست کرد که آنقدر مهلت و اجل بدهند که احوص بیاید. او را مهلت دادند.

پس عبدالله نامه نوشت به احوص و او را از غدر اهل عجم و نقض عهد و پیمان و بی درمنی و سفاهت کردن ایشان برو خبر کرد و آگاهی دارد چون احوص از بن واقف شد، به شتاب و تعجیل از اصفهان بیامد، چون بدین ناحیت رسيد، عبد الله را ديد به قریه فرایه فرود آمده بود و دیده به آنان و جاد و سالیا برگماشته. عبد الله که میان او و اهل عجم رفته بود، با احوص باز آمد و گفت این از خیانت است بر من، که تو مرا به ا کراه بدين مقام و بدین تاجبت بازداشتی تا به من این همه خواری و استخفاق و بی حرمتی بردید. چرا گزاشتی که من به جایی که خواهم مقام کنم و وتن سازم و ارض الله و اسمه ؟

کشتار ایرانیان در شهر قم، نمونه ای از رفتار اشغالگران عرب الله پرست با بومیان ایران زمین

احوس گفت که من نخواستم که تو و خود بدین ناحيت مقام کردن، الا خبر و من گمان بردم که این قوم با ما نقض عهد کنند، چه ما ازشان جز از خير و صواب و صلاح نمی دیدیم و با ما صنع جميل و سعی جزیل می نمودند. من بریشان رسول فرستم و پیغام دهم و نکنند و چون شما در این میان رییس هر قومی شناخید و فرصت بافتید، او را بکشید و سرش ببرید و به نزدیک من أرید و اگر بر شما مشکل شود و ندانید که سرور و هنر و رییسی ایشان کدام است، هر آنکه که ازو بوی خوش آید، او را بکشید و احوص برادرش را نعیم ابنا برات فرستاد.

نعیم صاحب سرقت را گرفت و اسیر کردنی، مالی چند ازو بستاند و او را رها کرد و احوص را مملوکی بود دعوی می کرد که از عربست و از احوس درخواه کرده بود که او را به اسم کرب نام تنهد و بدین سبب احوس برو خشم گرفته بود که اگر نظر او برآید، البته او را بکشد. بدین سبب آن مولی از وی گریخته بود.

پس شبی كه آن را بخ شب "بات" نام نهاده بودند، درآمد آن مملوک، قصد دیه ی جمکران کرد و به جمکران چار برادر بودند که خت ترین مردم آن ناحیت بودند بر عبدالله و احوص آن غلام طلب فرصت می کرد تا فرصت بافت و آن هر چار برادر را کشت و سرهای ایشان ببرید و هر یک از معالیک هفتاد گانه قصد آن دیه کردند که از برای او نامزد کرده بود و صاحب آن دیه عراقیه می کردند و چشم می داشتند تا او را بکشند و سر او بر ببرند و چون وقت سحر رسيد، مجموع عمالیک هفتاد گانه، احوس بارها قید مجلسی اور کردند تاغات که هیچ کس از ایشان در مراقبت و کشتن صاحب خود خطا نکرده بودند و هیچ یکی از رییسان این دیه ها ازیشان فوت نشده بود و آن مملوک گر پخته، ایضا پیش احوص آمد با آن سرهای چارگانه.

دین مبین و صلح اسلام تحمیلی عزیز، پس از ۱۴۰۰ سال
جنایت و انسان ستیزی
چون نظر احوص برو آمد، گفت وینک من همین ساعت البته تو را بکشم. آن غلام آن سرهای چارگانه را از تو برد، که با خود داشت بیرون آورد و پیش احوص بنهاد و نام ایشان یاد کرد و گفت که این سرها زان کیستند. احوص سر او را بوسه داد و خوشنود شد و گفت تو فرزند منی، وارث و موروثی کدام نام از نام ها و آزرها دوست نزر داری تا من ترا بدان نام بنهم. گفت مرا "شيبان" نام نه. احوص آن را بدان نام توبه کرد و از جمله و املان خود گردانید و چون آن سرها را در پیش احوص مصفف نهادند و در پهلوی یکدیگر نشاندند، احوص بفرمود کین مجموع آن سرها را در دهلیز سرای برادرش عبد الله نهادند و عبد الله را ازین فکر و تدبیر هیچ نوع خبر نبود و ندانست، چون به وقت سحر رسید، عبدان خواست که ادخول و نمی دانم.


فصل دوم از باب چارم و در ذکر نقض عهد از طرف فارسیان، ۲۰۷
بیرون آیید و مجد رود تا نماز بگزارد و فرا پیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود و می رفت چون عبدالله پای در دهلیزها سیاهی را دید که بیش از آن ندیده بود. غلام را گفت که این چه سیاهی است ؟ غلام نظر کرد و گفت ای مولا، این سرهای مرده اند. عيدان صیح زد و کلمه چند استرجاع بر زبان راند و گفت این از عمل و فعل برادرم احوص جهل است که همه مرتکب کارهای بزرگ می شود تا اکنون ارواح ما را در معرض تلف خواهد انداخت و فریادکنان برای احوس درآمد و گفت کجایی ای ظالم این چیست که تو کردی ؟ احوص به پیش او برآمد و گفت این صورت به سبب فی کردن این افست بر ما ایشان به ابتدا بر ما ستم کردند و عهدی که میان ما و ایشان بود بشکستند.

پس حق سبحانه و تعالی ما را بر ایشان فرصت داد و نصرت نمود. عبدان گفت که زود باشد که اصحاب ایشان و اهل این دین ها چون در بامداد آیند و این خبر بدیشان رسد، کردها درآیند و بر ما غلبه کنند. ما چه خواهیم کردن و چه خواهیم گفتن ؟ احوص گفت تو به مسجد رو و مرا با ایشان گزار، چون تو در بامداد آیی، هیچ یکی را ازیشان نه بینی. پس بفرمود تا مجموع آن سرها را در چاهی انداختند.

اسلام دین آدمخواری است که دست اختلاسگران و آدمکشان و متجاوزان را قطع نمی کند،
اما در راستای ضعیف کشی، دله دزدی که خود قربانی جامعه ی فاسد اسلامی است را به
تیغ کینه و نفرت اسلامی گرفتار می کند
چون مردم آن ناحیات در بامداد آمدند و به تماشای آنچه در شب رفته بود معلوم کردند، به همی بر دست عرب مسلمان شدند و بعضی پناه بدیشان آوردند و دیگران در دورها متفرق و پراکنده شدند و ناحيت از دشمنان عبد الله و احوس خالی کردند و این ناحیت بر ایشان مسلم شد. امیران عرب مردم را دلخوشی دادند و خیر و نیکی درباره ی ایشان وعده ها و اولاد بی مقیم شدند و استقامت بافتند و از سر طمانیت و امر ساکن شدند و چون احوم واقف شد، بر آنک برادرش نعیم صاحب سرفن را رها کرده است و او سوگند خورد که من البته او را بکشم و آنجا که از رفتی گرفته است، بستان. عبد الله نعيم را گفت که چند روزی خود را از احوص پنهان و پوشیده دار، بی تمیم بری. رفت تا آنگاه که برادرش ازو خوشنود شد، بی نعیم باز گردید.

راوی گوید که چون عبد الله  و احوص مقیم شدند، نامه نوشتند به یاران عم خود "سائب بن ملک" و ایشان را از دولت و تمکن و منزل و مقام خود آگاه کردند و ایشان را به جانب خود دعوت کردند. پس مجموع به جانب عبد الله و احوص عزیمت کردند و متوجه شدند چنانچه من در اخبار ایشان یاد کرده ام.

نظرات

پست‌های پرطرفدار