غنچه های زخمی
دروازه غار
فاصله ی میان خانی آباد و میدان شوش
از زخم دیشب برگشته بود، از زخم هایی که می گفت تجاوز و تجاوز !! از فحش ها برگشته بود !! از بوی بد دهانی که پدر بود !! پدرش هر شب او را کرایه می داد، هیچ آرزویی نداشت. کتک خورده بود، خفت دیده بود، آزار جنسیش را در ده سالگی استفراغ کرده بود. از دروازه غار تا اینجا را دویده بود، اینجا را خانه ی همیشگیش می دانست. فاطمه را شبی هفتاد هزار تومان کرایه می داد، نشانه های بارز فقر پروتئین و آهن و بسیاری مشکلات سلامتی دیگر را در اندام نحیفش می توانستم ببینم، مسلن یک سو تغذیه ی حاد بود !!
شیوا پاره شدن قلبم را دیده بود. در را بستم و با صدای بلند فریاد زدم:
"این همه ثروت های ملی ایران توی جیب آقا زاده ها می رود، بعد این بچه ها خیابان گردی می کنند برای یک لقمه نان !! شیوا می خواست آرامم کند، اما درد بود و درد !! می گفتم: نماینده های کودکان کار در مجلس چه کسانیند ؟ هیچ نماینده ی مجلسی را نمی بینم که دغدغه ی این کودکان، خواب را از سرش ربوده باشد. در سطح حکومت و مردم هم اراده ای برای حمایت از این کودکان وجود ندارد. مگر نمی بینی هتا مقعدهای برخیشان از شدت گرسنگی از کار افتاده ؟؟
مگر نمی بینی خیلی وقت ها بچه ها را به همسایه ها و یا فامیل کرایه می دهند تا برای آنها گدایی کنند ؟
مگر نمی بینی از این بچه ها چه سو استفاده هایی می شود ؟
مگر فاطمه، الهه، زهرا و آن دختر یازده ساله را در اینجا نداریم که پیرمرد هفتاد ساله ای در ازای روزی پنج هزار تومان از او سو استفاده ی جنسی می کرده ؟
برای کسی مهم نیست انگار اسلن، برای خانواده هایشان هم تنها همان پولی که به خانه می برند مهم است.
مگر نمی بینی بارها پیش آمده که بچه ها به مرکز آمده اند و جای سوختگی روی پاها و یا زخم هایی روی بدن هایشان بوده است، یا روی زغال و منقل پدر و مادرشان پا گزاشته اند و یا این قدر کتک خورده اند که کبود شده اند ؟
مگر نمی بینی اینجا بچه هایی داریم که پس از تولد که واکسن زده اند، دیگر هیچ واکسنی نزده اند و هیچ وقت هم برای درمان به دکتر برده نمی شوند ؟
شیوا می خواست آرامم کند. زخم های این بچه ها از ریه هایم به عفونت رفته بود.
فاصله ی میان خانی آباد و میدان شوش
از زخم دیشب برگشته بود، از زخم هایی که می گفت تجاوز و تجاوز !! از فحش ها برگشته بود !! از بوی بد دهانی که پدر بود !! پدرش هر شب او را کرایه می داد، هیچ آرزویی نداشت. کتک خورده بود، خفت دیده بود، آزار جنسیش را در ده سالگی استفراغ کرده بود. از دروازه غار تا اینجا را دویده بود، اینجا را خانه ی همیشگیش می دانست. فاطمه را شبی هفتاد هزار تومان کرایه می داد، نشانه های بارز فقر پروتئین و آهن و بسیاری مشکلات سلامتی دیگر را در اندام نحیفش می توانستم ببینم، مسلن یک سو تغذیه ی حاد بود !!
شیوا پاره شدن قلبم را دیده بود. در را بستم و با صدای بلند فریاد زدم:
"این همه ثروت های ملی ایران توی جیب آقا زاده ها می رود، بعد این بچه ها خیابان گردی می کنند برای یک لقمه نان !! شیوا می خواست آرامم کند، اما درد بود و درد !! می گفتم: نماینده های کودکان کار در مجلس چه کسانیند ؟ هیچ نماینده ی مجلسی را نمی بینم که دغدغه ی این کودکان، خواب را از سرش ربوده باشد. در سطح حکومت و مردم هم اراده ای برای حمایت از این کودکان وجود ندارد. مگر نمی بینی هتا مقعدهای برخیشان از شدت گرسنگی از کار افتاده ؟؟
مگر نمی بینی خیلی وقت ها بچه ها را به همسایه ها و یا فامیل کرایه می دهند تا برای آنها گدایی کنند ؟
مگر نمی بینی از این بچه ها چه سو استفاده هایی می شود ؟
مگر فاطمه، الهه، زهرا و آن دختر یازده ساله را در اینجا نداریم که پیرمرد هفتاد ساله ای در ازای روزی پنج هزار تومان از او سو استفاده ی جنسی می کرده ؟
برای کسی مهم نیست انگار اسلن، برای خانواده هایشان هم تنها همان پولی که به خانه می برند مهم است.
مگر نمی بینی بارها پیش آمده که بچه ها به مرکز آمده اند و جای سوختگی روی پاها و یا زخم هایی روی بدن هایشان بوده است، یا روی زغال و منقل پدر و مادرشان پا گزاشته اند و یا این قدر کتک خورده اند که کبود شده اند ؟
مگر نمی بینی اینجا بچه هایی داریم که پس از تولد که واکسن زده اند، دیگر هیچ واکسنی نزده اند و هیچ وقت هم برای درمان به دکتر برده نمی شوند ؟
شیوا می خواست آرامم کند. زخم های این بچه ها از ریه هایم به عفونت رفته بود.
نظرات
ارسال یک نظر