تفکر گله ای، ذهنیت قومی قبیله ای
درآمدی بر باغ وحش قومیت ها در ایران و کمی بیشتر !!
فرهنگ "ما ما" کردن، ویژه ی آن دسته از گله هایی است که هنوز به تفکر قومی قبیله ای وابسته اند. در چارچوب اندیشه ی "قومی قبیله ای" و "طایفه ای" و "عشیره ای"، فردیت انسان واجد شخصیت و ارج نیست و هتا در روزگاران گزشته که تا همین امروز هم در میان جمعیت های عقب مانده ی آسیاسی، خاورمیانه ای و البته ایرانی وجود دارد، به فرد به عنوان یک "واحد انسان" که دارای حقوق باشد نگاه نمی شود، بلکه به وی به عنوان یک فرد از یک قبیله و بدون "ارزش گزاری هویت فردیش" نگاه می شود.
از اینرو، از روزگاران گزشته این رسم پا بر جا بوده است که اگر فردی از یک قبیله، فرد دیگری از قبیله ی دیگر را بکشد، آن قبیله به دنبال کشتن یک فرد از آن قبیله ای است که آدمکش از میان آنها برخاسته است نه خود آن فرد و این هر چند امروزه متمدنانه نیست، اما یک سیر تکوین تمدن بوده است که به منظور "خون خواهی" و "انتقام جویی"، همان فرد آدمکش را دستگیر کرده و او را بکشند و بر آن نام "قصاص" دهند و نه هر کس از آن قبیله که دم دستشان افتاد !!
این قانون بهیمی که امروزه نیز از سوی اسلام اهریمنی و دین نجس محمدی در قالب "قانون بهیمی تشرع" درآمده است، قانون اسلام نیست، بلکه آن را از یهودیت وام گرفته است و یهودیت نیز به نوبه ی خود، آن را از تمدن های پیش از خود و از بابل وام گرفته است و "قانون قصاس" را می توان دست کم به دوران "همورابی" بازبرد داد.
در اندیشه و تفکر گله ای، فرد هویت خاصی ندارد و دارای شخصیت فردی نیست و او سرفن خود را یکی از میان گله برمی شمارد؛ از همینرو، در آموزش و پرورش ایران رسم اصیل بر این بود که آموزگار در برابر این رفتار گله ای دانش آموزان موضع مخالفی نگیرد که به هنگام پاسخ به آموزگار یا دبیر مربوطه، شاگرد به جای "آقا من ؟"، بگوید "ما آقا ؟"؛ و این "ما" ضمن اینکه اشاره به یک نفر بیشتر ندارد، اما در ضمن به این مورد نیز اشاره می کند که این موجودیت فردی مورد اشاره از سوی فرد، سرفن یکی از آن گله می باشد که خود را "ما" خطاب می کند.
بحث به هیچ روی درباره ی اندیشه ی انسانی و انسانیت واجد حقوق نیست. بحث به هیچ عنوان درباره ی حقوق فردی و اجتماعی نیست و اساسن نباید "اجتماع" را با "قبیله"، "قوم" و "گله" یکی دانست، بلکه این دو از لحاظ درون مایه و تعریف وجودی و رفتاری، ساز و کار و ماهیت دیگری دارند.
"ما ایرانی ها"، تنها به هنگامی موجه خواهد بود که اشاره به ملتی یگانه در زیر یک پرچم و هویت ملی مشترک باشد. به دیگر سخن، این ملت هستند که می توانند بگویند "ما"، زیرا یک ملت، به تک تک افراد آن کشور به عنوان افراد ملتش ارج گزارده و به آنها حقوق انسانی بخشیده است و از همینروست که ایشان "در پناه قانون" زندگی می کنند. اگر در کشوری زندگی می کنید که "در زیر خطرات سرکوب قانونی" هستید، شما از لحاظ قانونی دارای حقوق ارج گزاشته شده ی انسانی نیستید و هتمن مورد تبعیض و ستم سازمان یافته و موجه و قانونی قرار دارید.
در کشور الله زده ی ایران که به برکت اسلام آدمخوار و رژیم سرکوبگر ولایت فقیه، قانون، قانون اسلامی و شیعی است، "امت" به جای "ملت" نشسته است. در قانون اساسی این رژیم، از همه ی پیروان ادیان اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتی به عنوان انسان هایی که در چارچوب قانون دارای حقوق می باشند، نام برده شده است و این بدان معناست که هندو و بهایی و بی دین و...، نه تنها دارای حقوق نیستند که هتا به عنوان "شهروند درجه یک" نیز به حساب نمی آیند. برای نمونه، بهاییان آن دسته از افرادی هستند که از یک "قوم و قبیله ی" ناآشنا و یا دشمن برخاسته اند و این آنها را در این سرزمین اسلامی دارای حقوق نمی کند، بلکه آنان تنها حق دارند زنده باشند و نه هتا آزادانه زندگی و پیشرفت کنند. این قانون اسلامی است و مبارزه برای برچیدن این رفتار بهیمی اسلامی، در چارچوب جمهوری اسلامی و این قانون اساسی کزایی رژیم، "ناممکن" می باشد.
از دیگر سو، موجوداتی هم در این سرزمین وجود دارند که ضمن آنکه در پرتو قانون مورد حمایت قرار گرفته اند، اما آنها نیز به عنوان "شهروند درجه یک" شناخته نمی شوند، بلکه به عنوان "اهل ذمه" تلقی می گردند و این بدان معناست که در زیر چتر قانون شریعت اسلامی می زیند و باید "مالیات پشتیبانی" پرداخت نمایند، چرا که اجامر و اوباش الله پرست حکومتی، به اصطلاح از مال و جان و ناموس ایشان محافظت می کنند و اینان هتا نیازی نیست که به جنگ فرستاده شوند و یا به خدمت اجباری سربازی روند و به خاطر همین دیدگاه و از همین روی است که هیچ مسیحی و زرتشتی و یهودی در ایران به "خدمت مقدس اجباری و بیگاری" فرستاده نمی شود، زیرا اینها حقی بر این ممکلت ندارند که دغدغه ای برای دفاع از این سرزمین و کشور هم داشته باشند.
همه ی کودک سربازانی را که خمینی حرامزاده به جبهه های "تحمیل مرگ بر نوجوانان و جوانان" می فرستاد، همگی از گله ی شیعه بوده اند.
"ما ما کردن"های مردم هنگامی پایان می یابد که به فردیت فرد احترام گزاشته شود و چون جامعه ی ما سوای رژیمش، جامعه ای سرکوبگر، پرخاشگر و ناراحت و عصبانی است، خودش خودش را قربانی می کند. رژیم با ایجاد جو اختناق و توهین در میان ایرانیان نیز، آنان را هر چه بیشتر به جان خودشان انداخته است و در این توحش سازمان یافته و در این قانون جنگل، ضعیف ترین ها بیشترین آسیب را خواهند دید:
"کودکان، دانش آموزان، نوجوانان، جوانان، دانشجویان، دختران و زنان" و هتا "معلولان و یتیمان و تنگدستان و حقوق بگیران و کارمندان و کارگران و بازنشستگان و آموزگاران و کاسبکاران خورد و سربازان به اجباری فرستاده شده" و البته زوج های جوان و...
پس خوب که بنگریم، تقریبن هیچ کس در ایران، نخست امنیت روانی ندارد و سپس امنیت هیچ چیز !! مردم به جای مطالبه ی این حق که: "چرا من در این سن و سال و پس از بازنشستگی و یا ده ها سال کار کردن، هنوز باید اجاره نشین باشم یا در حال پرداخت نزول های وام بانکی خرید خانه ام، در حالی که آخوند روحانی در ویلای ۵۵ ملیارد تومانی خودش آسوده و بی خیال و بی درد نشسته و خوش است"، برای ماهیانه ۴۰ هزار تومان به مانند سگی تشنه در بیابان له له می زند و با "خود تحمیقی فرهنگی"، صورت خود را سرخ نگاه می دارد و این صورتک را بر چهره ی رنجور و بر ذهن عقب مانده ی گله اندیشش می زند که وی نیز "فرهیخته و متمدن" است؛ در حالی که جز یکی از یک گله و جز یک تیپا خورده ی فراموش شده بیشتر نیست و این نخستین کتمانی است که وی در پذیرش واقعیت شرایط خود می کند.
بساط تجزیه طلبی و کرد بازی و ترک بازی و بلوچ بازی و عرب بازی ها در این سرزمین نیز، سرچشمه گرفته از همین چارچوب فکری عقب افتاده و نامتمدن و گله ای است و این اندیشه ی طایفه ای و قومی است که سبب می شود مشتی زباله ی تجزیه طلب در سنندج، به هنگام برپایی همه پرسی غیر قانونی و بی معنی "اقلیم خودسر کوردلستان"، پرچم جعلی این اقلیم خودسر را در ایران بالا ببرند و یا مشتی گله ی نژاد پرست و قومگرا و تجزیه طلب، با عرعرهای "هارای هارای من تورکم" و زرزر "آنادیلیم"، خواهان "هویت" کزایی و موهوم خود باشند و پرچم کشور دشمن تاریخی و همسایه ی ناخواسته یعنی کشور فاشیست ترکیه را در ایران بالا ببرند.
این نژاد پرستی ها و قوم گرایی ها و بازبرد افراد بدون فردیت و شخصیت مستقل و اجتماعی در ایران، از هر سنخ و متعلق به هر گله - چه فارس سگ و چه ترک خر و چه کرد قاچاقچی کولبر یا عرب ملخ خور و... (باغ وحش قومیت ها) - نشان دهنده ی نهادینه نشدن تمدن و قانون در این سرزمین است و نشانگر اینست که این موجودات برای نظم و قانون و برابری و حقوق انسانی خود، تره هم خورد نمی کنند و برای اینان هیچ چیز بالاتر از امیال و منافع قومیت و گله ی شان اهمیت ندارد و اینها از هزاران سال تاکنون، هرگز پا در در مسیر تمدن نوین نگزاشته اند و به دروازه ی های حقوق فردی و اجتماعی نرسیده اند و هر آنچه که گفته اند و کرده اند، سرفن یک گنده گویی و یک لاف زنی و خودروشنفکر نمایی بیشتر نبوده است و برای همینست که به محض آنکه به تخصصی رسیدند یا تبدیل به دکتر و مهندس شدند، دیگر هتا خدای کزاییشان را هم بنده نیستند و چون از این لجنزار برخاسته و سری در سرها درمی آورند، تبدیل به قهرمانان زندگی خودشان می شوند و به آسیاب ها یورش می برند و مشتی پیرو و دنباله گر و مرید و مزدور و هوادار و مطیع و فرمانبردار و حامی و همراه و ... پیدا می کنند و دسته ای و علم و کتلی و فرقه ای و به اصطلاح حزبی و جناح و گروهی و...
گله، مانند یک گله می اندیشد نه به مانند یک فرد و نه برای یک فرد.
همین جستار در تربیون زمانه
نظرات
ارسال یک نظر