"انگلمان": رابطه ی هوش انگل و بی سوادی شما را تبدیل به انگلمان می کند
مردم ما، از دید تاریخی با فراز و نشیب های بسیاری روبرو بوده اند که همیشه آنها را به هواداری یا دشمنی با جریان هایی روبرو کرده است. تاریخ ایرانیان، تاریخ تضاد است، ملتی با اندیشه های متضاد !!
بیشتر مردمان از خوانش و مطالعه روگردانند. در متروهای روسیه، تقریبن هیچ کسی را نمی توانید دید که کتابی در دست نگرفته باشد و به مطالعه ی کتابی مشغول نباشد، این ملت می خواند تا بداند، فهمیدن پس از دانایی می آید. مردمی که نمی دانند|، به ناچار نفهمی نیز گریبانشان را خواهد گرفت و اگر دمکراسی را به توده های کالانعام به یک باره تزریق کنید، توده ی انگل با قدرتی در سطح ملی، شورشی همچون شورش ۵۷ را به بار خواهد آورد.
بیشتر مردمان از خوانش و مطالعه روگردانند. در متروهای روسیه، تقریبن هیچ کسی را نمی توانید دید که کتابی در دست نگرفته باشد و به مطالعه ی کتابی مشغول نباشد، این ملت می خواند تا بداند، فهمیدن پس از دانایی می آید. مردمی که نمی دانند|، به ناچار نفهمی نیز گریبانشان را خواهد گرفت و اگر دمکراسی را به توده های کالانعام به یک باره تزریق کنید، توده ی انگل با قدرتی در سطح ملی، شورشی همچون شورش ۵۷ را به بار خواهد آورد.
هر رویکردی از هر ملتی، بازتابی از خرد جمعی آن هازمان است. مردمی که دین باره و دین پناه پرورده می شوند و از اسخوان مرده و لاش زراندود شده ی دشمنان تاریخی عرب خود، خوک وارانه تقدیس می کند و به سجده و عبادتش قرب به حق می جوید، نمی تواند قوانین فیزیک و شیمی و ریاضی را درک کند و واروونه ی آن، به جادو جمبل و معجزه معتقد می شود و منتظر می ماند تا لاشخوری غببت زده، سر از کون گم شده ی گشاد تاریخ درآورد و با ظهورش او را به عدل الهی برساند.
مردم ایران، دارای رویکردی هستند که چیزی نیست جز "فرصت طلبی". آنها خود را انسان هایی همیشه مظلوم و ستمکش و حق به جانب می شناسند که بسیار تاریخ و تمدنی کهن دارند. بر ویرانه های تخت جمشیدشان فخر می فروشند، حال آنکه آن ویرانه ها نشانه های تمدنی ویران شده است که نه آثاری علمی از آن دوران بر جای مانده و نه دستاوردی فرهنگی و هنری به بار آورده. هر چه بوده جنگ بوده و لشگرکشی و سرکوب شورش های و کشورگشایی ها. دستاورد آن همه جنگ و کش.رگشایی البته، تجزیه ی جهانگیری ایران در درازنای سده های آینده بود که تیر خلاصش را قجرهای ترک بر پیکرش نواختند.
باستان گرایی بدین معنا، دست آویزی به افتخاری پوچ و تهی از آرمانی والا و شریف و انسانی نیست. تمدن، اندیشه است نه ساز و برگ جنگی و گل و خاک و زمین. ایرانی بودن بر مقیاس فرهنگ ایرانی است که تمدن نامیده می شود، نه الزامن خاک و مرز و دودمان و خون و تبار. آنچه که ایرانی هرگز نمی خواهد آن را بفهمد و این جستار، سرفن یاسینی در گوش خر است، مگر برای آنکه می اندیشد.
ملت ایران، ملتی است باهوش و این هوش انگلی را از آنجا در خود دارد که افتخارش آوردن صنعتگر و هنرمند و معمار و مهندس و دانشمندان ستاره شناس و پزشک و فیلسوف از سرتاسر جهان زیر دستش برای ساختن و آبادانی بوده است. روزگاری همین رویکرد فرصت طلبانه برایش تخت جمشید را ساخت، از درختانی از لبنان و صنعتگرانی از هندوستان، تا اصفهان صفوی. فرصت طلبی، ویژگی کلیدی عنصر ایرانی است.
ملت ایران، ملتی است باهوش و این هوش انگلی را از آنجا در خود دارد که افتخارش آوردن صنعتگر و هنرمند و معمار و مهندس و دانشمندان ستاره شناس و پزشک و فیلسوف از سرتاسر جهان زیر دستش برای ساختن و آبادانی بوده است. روزگاری همین رویکرد فرصت طلبانه برایش تخت جمشید را ساخت، از درختانی از لبنان و صنعتگرانی از هندوستان، تا اصفهان صفوی. فرصت طلبی، ویژگی کلیدی عنصر ایرانی است.
از اینرو، برآیند این هوش انگلی و بی سوادی و بی پژوهشی گری و بی مطالعگی، از مردم ایران موجوداتی ساخته است که با شنیدن نخستین سخن علمی و منطقی، آن را برای خود و به سود خود مصادره می کنند و آن را بومی می سازند. از اینرو بومی سازی انرژی اتمی و صنعت خودرو و داروسازی و پزشکی و... را می توان درست و آنگونه که هست و انجام می شود، درک کرد.
بدینسان، عنصر ایرانی خود را محق می پندارد. بر خود می بالد و با اندک دانسته ای که از دیگری در اندیشه ی خود وارد کرده است، به چنان تفاخری می پردازد که گویی اندیشه و خرد زاده ی ذات اوست !! پس برآیند دوم حاصل از هوش انگلی و بی مطالعگی، نه تنها دزدی ادبی و دزدی علمی و مصادره ی دستاوردهای دیگران را در پی دارد، بلکه عنصر ایرانی را به موجودی "عقل کل" تبدیل کرده است که می پندارد همه چیز را "هم می داند" و "هم می فهمد". پس به خود اجازه می دهد که درباره ی هر چیز و هر کس سخن بگوید، افاضه ی فضل کند و حکم صادر کند. اینگونه نه تنها حکم صادر کردنش برای تفاخر انجام می گیرد، که موجب امری پلیدتر می شود که چیزی نیست جز به خود اجازه ی قضاوت دیگران را دادن.
از منقل و دوا گرفته تا موسیقی و ادب و هنر و دانش های گوناگون، تا سیاست و اقتصاد و روابط بین الملل و تاریخ و...، همه را خوب خوب می فهمد، در توهمش تجزیه و تحلیل کرده، نسخه ها پیچیده، مبالغی کهن و بسیار، خود را باد کرده، خود را فریفته و مشغول دروغگویی به دیگران و دروغ زنی به مخالفان و دردیدگی در رفتار و پرخاشگری بر مخالفان و منتقدان است. با خود می اندیشد که چون حق را در آستینش دارد، پس هتمن هر گهی که بخورد و هر غلطی که بکند، از کشتار و شکنجه ی مخالفان داخلی گرفته تا کشتار و تار و مار کردن مخالفان خارجی، همگی از دم حق است و هر چه که گناه هم کرده باشد، با ریختن چند پشکله اشک مظلومانه برای سگ توله ی سگ مرده ای چون عمام اوسین (اوغ)، همه ی گناهان چون برگ پاییز به زمین می ریزند و آماده ی ورود به بهشت کزا می شود. هم این دنیا را دارد و هم آن دنیا را. هم خدایش را می خرد و هم خرماش را می خورد !!
عنصر آخوند همیشه این سفاهت را در ایران نهادینه کرده و جاودانه نگاه داشته است و بر میزان بی شعوری ایرانیان نسبت به درک واقعیت های مسلم زندگی، روز به روز افزوده است. چرخه و ملغمه ای را پدید آورده که احمق می سازد و سفیهانه رشد می دهد تا نسلی چون خود را بزاید تا خوراک اژدهای خردستیز دین مدار گردد. انقلاب ها و جنگ ها را برای این ملت به ارمغان آورده اند که دستاوردش یک "هیچ بزرگ" برای ایران بوده است. همیشه طلبکارمی زیند و دست پیش گرفته اند که مبادا آن همه دزدی تاریخی دانش و تمدن را کسی بخواهد تشت رسواییش را از بام تاریخ بر سرشان فروافکند و پس بیفتند |!!
روزگار دیگری است، روزگاری است که خود ایرانی باید بر علیه انگلی ایران بشورد. از دیروز که "صادق هدایت" بر این ملت کالانعام خرافه پرست دینخو تاخت، تا امروز که دیگری همان را تکرار می کند، این ملت هیچ دگرگون نشده اند و هنوز مانند سگ و گربه به جان هم می افتند. وقتی این ملت می تواند توده ای و جاسوس و خائن و مصدقی و مجاهد خلق تولید کند و پس از بهره کشی های بسیار به سود منافع جمعیش، آنها را تار و مار و خانه نشین وکشتار و تبعید کند و در کردار آنها را از ملیت ایرانی خود تهی سازد، پس به قاطعیت می توان گفت که ایران هم ملت مخالف ساز است و هم ملت اصیل انسانی ایرانی کش و هم ملت بر باد ده است و عادت دارد که دست و پای خودش را قطع کند.
این افتخار نیست که در بخشی از تاریخ، پادشاهی آمده که دشمن پادشاهی پیش از خود بوده و برای بقای خود و بی توجه به رشد فرهنگی و تمدنی مردم، یک تازانه به حفظ قدرت خود و خاندان و قبیله اش پرداخته. اساسن در ایران این اندیشه هرگز نهادینه نشده است که می بایست ملی و انسانی اندیشید، نه منطقه ای و قومی و فرقه ای. نه اسماعیلیان این را می خواستند و نه صفویان و نه قاجار. تنها حکومت و دودمانی که به راستی به ایران می اندیشید و در این رویکرد، نوبنیاد و تازه کار بود و اشتباهاتی داشت، همانا خاندان ایرانساز پهلوی بود و بس. جرقه ای بود که در تاریخ تاریک ایران زمین زده شد و این ملت باهوش انگل، فرصت طلبانه شعله اش را خاموش کردند.
بدین وسیله، برای نخستین بار این واژه را ساخته و به دست می دهم:
"انگلمان" = انگل + هازمان".
بدین وسیله، برای نخستین بار این واژه را ساخته و به دست می دهم:
"انگلمان" = انگل + هازمان".
نظرات
ارسال یک نظر