بازخورد جمهوریت در مثلث پارس
اصطلاح “جمهوری” مفهومی است ناپایدار و دگرش پذیر و نامعین در فلسفه ی سیاسی. این اصطلاح گاه در برابر رژیم پادشاهی، گاه در برابر رژیمی دیکتاتوری و گاه در برابر حکومتی عنوان و ابراز می شود که چند اشراف و سرمایه دار کلان، حکومتی اشرافی یا اریستوکرات برپا کرده باشند. جمهوری سرفن و الزامن به معنای مردم سالاری (Democracy) و سکولاریسم نیست، همانند نوع رژیم در مسر که نه سکولار به معنای دخیل نبودن دین در دولت است و نه به معنای چارچوب گزینش رییس جمهور برای دوره های چار ساله که حسنی مبارک برای ۳۰ سال در آن کشور رییس جمهور به شمار می آمد. از اینرو، معنای آزادی و مفاهیم بنیادین حقوق بشر، ذاتن ارتباطی با ساختار جمهوری یا پادشاهی ندارند و عنصری مستقل هستند که در هر دو سامانه می توانند وجود داشته باشند یا نه. اما سکولاریسم که در سیاست به چم جدایی دین از دولت، جدایی کلیسا از دولت و برتری دادن حقوق بشر بر دیگر ارزش های تلقی شده ی هر گروه، دسته، اجتماع، حزب، مکتب و جهان بینی (Ideology) می باشد، ساختاری است که تنها یک رژیم و حکومتی می تواند دارای آن باشد که مسیر فاشیزم و دیکتاتوری را در هیچ بعدی سرلوحه ی خود قرار نداده باشد، بدین معنا که در قانون اساسی کشور، صحبت از حقوق بشر باشد و بازبرد به بیشینه ی آرای مردم جهت گزینش فرد یا حزب، برای سپردن سکان دولت به عنوان قوه ی مجریه، به معنای پایمالی حقوق کمینه ی هازمان (اقلیت جامعه) در ابعاد سیاسی، مذهبی، جنسیتی و... نباشد.
در ۲۶ اُم خرداد ماه ۱۳۵۲ خورشیدی بود که واژه ی جمهوری برای نخستین بار از رادیو افغانستان به گوش مردم رسید. در واپسین روزهای بهمن ۱۳۰۲ بود که سخن از جمهوری در ایران کارش بالا گرفت و در فروردین ۱۳۰۳، مجلس ملی در شرف تصویب رژیم جمهوری به فرنشینی سردار سپه بود که با کارشکنی آخوند انگلیسی به نام آیت الله مدرس، این طرح ناکام ماند. در تاجیکستان نیز رژیم سیاسی جمهوری از ۱۹۲۹ در قالب بخشی از اتحاد جماهیر شوروی تشکیل و پس از فروپاشی شوروی نیز به جمهوری تاجیکستان دگرش نام پیدا کرد. در افغانستان، جمهوریت با کودتای سپید محمد داوود پسراموی ظاهر شاه بر سر کار آمد که خودش نیز قربانی کودتایی خونین شد که به انقلاب ثور معروف گشت و حزب کمونیست افغانستان به فرنشینی نور محمد تره کی جمهوریت را مصادره کرد و در این دوران جمهوریت در افغانستان، حامد کرزای تنها رییس جمهوری است که بر اساس موافقت نامه ی بُن به ریاست جمهوری رسید و پس از دو دوره ی ۵ ساله، ریاست جمهوری را از دولتی منتخب به دولت منتخب پسین سپرد. در ایران، جمهوری هنگامی به جد مطرح شد که ۲۰ سال از حکومت پادشاهی مشروطه می گزشت و این زمانی است که سردار سپه رضا خان، نخست وزیر ایران است و کاهش قدرت استبدادی دربار قجر، فرصت مطرح شدن چنین خواسته ای را داده بود. خود شخص رضا شاه و همراهان و هم اندیشانش، از مروجین جمهوریت در ایران بودند؛ کسانی همچون ملک الشعرای بهار و یهیا دولت آبادی که از پشتیبانی های پولی و مالی سردار سپه به منظور پیشبرد جمهوریت سخن گفته اند و کارگزارانی همچون تیمورتاش و داور که در برون مجلس و و تدین در درون مجلس، خود از فعالان و مبلغین جمهوریت شمرده می شوند و سردار سپه کارگردان کودتاگری علیه شاهنشاهیِ قجرِ مزدور انگلستان و روسیه بود که امروز پشت صحنه ی جمهوریت را نیز کارگردانی می کرد. آنچه که رضا شاه را به امر جمهوریت بیشتر ترغیب کرد، همانا سرنگونی رژیم خلافت عثمانی بود.
امروزه مردم سه کشور در رژیم هایی زندگی می کنند که هر چند نام جمهوری بر خود دارند، اما نه در افغانستان و ایران، دین و مذهب از دولت جداست و نه در تاجیکستان رییس جمهور در دوره های کوتاه چند ساله برگزیده شده و روندی دمکراتیک دارد؛ در تاجیکستانی که نظام جمهوری برقرار است، تاژ شاهنشاهی دوران درخشان سامانیان در میانه ی پرچم می درخشد و در ایرانی که هتا بنیانگزار خاندان شاهنشاهی پهلوی، خود به دنبال برقراری جمهوری بود، هنوز جمهوری شکل نگرفته است و شکلی جعلی و اسلامی آن به دست داده شده که نه میزانی از اوزان دموکراسی و مردم سالاری را دارد و نه وقعی به سکولاریسم و موازین حقوق بشر می گزارد. هنوز در دو جمهوری اسلامی ایران و افغانستان، احکام اعدام، زندانی سیاسی، تازیانه و سنگسار اجرا می گردد. جمهوریت، هر چند بومی اقلیم های پارسی نیست، اما سکولاریسم و جدایی دین از دولت همانند زمان هخامنشیان و نه ساسانیان، امری است بومی و درخور هازمان ایرانی.
در افغانستان، ملایان مسلح و خودکامه و دین فروش در اندیشه ی سرنگونی همه ی این موازینی هستند که به ناحق آنها را غربی می خوانند؛ چرا که اندیشه های سکولار ابن رشد را یا نمی شناسند یا نمی خواهند بشناسانند. در ایران، ضحاکی چون خمینی با ساز و غوغای آزادی، شاهنشاهی را به کمک کارتر و سیا و انگل ستان و شوروی سرنگون می سازد و اگر در آن زمان بیشتر یورش ها به محمد رضا شاه، ۳۰۰۰ زندانی سیاسی مارکسیست از سوی آیت الله بی بی سی و رسانه های دیگر باختر زمینی بود، امروزه همان چشم آبی ها در ازای روابط پر سود اقتصادی و نفتی خود با ولایت فقیه، چشم بر هزاران اعدام در سال و کشتار و سرکوب معترضین در سال های ۵۷، ۵۹، ۶۰، ۶۱، ۶۷،، ۷۷، ۷۸ و ۸۸ می بندند.
آنچه که مردم ما باید یاد بگیرند، پی بردن به نیازهایشان و پیگیری خواسته هایشان است، چه در قالب جمهوری و چه پادشاهی. مردم افغان که درصد بالایی بی سواد مطلق دارند را چگونه می توان مفاهیم آزادی و استقلال و میهن را در ذهن و اندیشه ی شان کاشت ؟ پس درست آنست که در قالب کنونی، نخبگان دردمند و نوع دوستی بر سر کار باشند که دغدغه ی ملیت و میهن دارند و ایران امروز از آن روی که به نکبت استبداد ولایت فقیه گرفتار شده است، نخبگانش در بندند یا کشته و آواره گشته اند و جنگ فرسایشی میان هواداران شاهنشاهی و جمهوری خواهان برای اینست که گوهر آزادی و ارزش های حقوق بشری و ایجاد فرصت های برابر برای رشد همه ی افراد هازمان، به محاق فراموشی سپرده شود.
فسادهای کلانی که مستقیمن در دولت و وابستگان دولتی در افغانستان وجود دارد، آزادی خواهان رهپوی احقاق حقوق بشر را در مذیقه قرار داده و وابستگی کشور به واردات همه چیز به جز تریاک، این کشور را نه به خاطر بیگانگانی متخاصم که به شوند به اصطلاح خودی هایی در درون حاکمیت، فلج، ناکام و بی بنیه کرده است.
آنچه که دادگری را نوید می دهد، نه الزامن جمهوری و پادشاهی و انواع و اقسام دیگر رژیم های سیاسی، که فهم بیشینه ی مردم یک هازمان نسبت به حقوق فردی و اجتماعی خود و مطالبه ی این حقوق از دستگاه سیاسی حاکم است. مردم باید پیش از قالب حکومت را خواستن، خواستار موازین دیگری باشند که پیشتر شرح مختصرشان رفت. مردم دانا می دانند چه نمی خواهند و می دانند چه می خواهند؛ باری به هر جهت نمی شوند و در پرتگاه توطئه های جهانی پیش روی، چشمانی باز خواهند داشت. فیلسوف سیاسی روسو، قرارداد اجتماعی خود را نه بر بنیان شکل حکومت که بر اساس درونمایه و چیستی (هویت) آن به نگارش درآورد که مرام فلسفه ی سیاسی اوست که ارزش های بیان کرده اش، پیرامون حقوق بشر و آزادیند، تا بدان حد که می گوید چشم پوشی از آزادی به چم (معنای) چشم پوشی از خصلت انسانیت و حقوق بشر است. در زمان شاهنشاهی محمد رضا شاه بود که شخص شاهنشاه سخن از بیمه های فراگیر برای همه ی ایرانیان راند که می رفت تا در راستای برنامه ی نوزده ماده ای انقلاب سپید شاه و میهن در دی ماه ۱۳۴۱ اجرا گردد و این سوسیالیستی ترین و اقدامی کارا در رفاه اجتماعی بود که در شاهنشاهی ایران داشت انجام می گرفت.
ما ایرانیان هرگز یک جمهوری راستین و آراسته از تناقض و فساد و تبعیض را تجربه نکرده ایم. افغانیان هرگز مزه ی آزادی از خرافات دینی و رهایی از چیره ی دین فروشان را در سیاست خود تجربه نکرده اند و اگر رژیمی سکولار در تاجیکستان نمی بود - با تمام نواقص ساختار جمهوریت در تاجیکستان - ، مردم تاجیکستان ضربه شستی از آخوندها دریافت می کردند که عقده ی هفتاد سال حکومت کومونیستی را بر سر مردمان بیچاره خالی می کردند.
همین جستار در کیهان سوئد
در ۲۶ اُم خرداد ماه ۱۳۵۲ خورشیدی بود که واژه ی جمهوری برای نخستین بار از رادیو افغانستان به گوش مردم رسید. در واپسین روزهای بهمن ۱۳۰۲ بود که سخن از جمهوری در ایران کارش بالا گرفت و در فروردین ۱۳۰۳، مجلس ملی در شرف تصویب رژیم جمهوری به فرنشینی سردار سپه بود که با کارشکنی آخوند انگلیسی به نام آیت الله مدرس، این طرح ناکام ماند. در تاجیکستان نیز رژیم سیاسی جمهوری از ۱۹۲۹ در قالب بخشی از اتحاد جماهیر شوروی تشکیل و پس از فروپاشی شوروی نیز به جمهوری تاجیکستان دگرش نام پیدا کرد. در افغانستان، جمهوریت با کودتای سپید محمد داوود پسراموی ظاهر شاه بر سر کار آمد که خودش نیز قربانی کودتایی خونین شد که به انقلاب ثور معروف گشت و حزب کمونیست افغانستان به فرنشینی نور محمد تره کی جمهوریت را مصادره کرد و در این دوران جمهوریت در افغانستان، حامد کرزای تنها رییس جمهوری است که بر اساس موافقت نامه ی بُن به ریاست جمهوری رسید و پس از دو دوره ی ۵ ساله، ریاست جمهوری را از دولتی منتخب به دولت منتخب پسین سپرد. در ایران، جمهوری هنگامی به جد مطرح شد که ۲۰ سال از حکومت پادشاهی مشروطه می گزشت و این زمانی است که سردار سپه رضا خان، نخست وزیر ایران است و کاهش قدرت استبدادی دربار قجر، فرصت مطرح شدن چنین خواسته ای را داده بود. خود شخص رضا شاه و همراهان و هم اندیشانش، از مروجین جمهوریت در ایران بودند؛ کسانی همچون ملک الشعرای بهار و یهیا دولت آبادی که از پشتیبانی های پولی و مالی سردار سپه به منظور پیشبرد جمهوریت سخن گفته اند و کارگزارانی همچون تیمورتاش و داور که در برون مجلس و و تدین در درون مجلس، خود از فعالان و مبلغین جمهوریت شمرده می شوند و سردار سپه کارگردان کودتاگری علیه شاهنشاهیِ قجرِ مزدور انگلستان و روسیه بود که امروز پشت صحنه ی جمهوریت را نیز کارگردانی می کرد. آنچه که رضا شاه را به امر جمهوریت بیشتر ترغیب کرد، همانا سرنگونی رژیم خلافت عثمانی بود.
امروزه مردم سه کشور در رژیم هایی زندگی می کنند که هر چند نام جمهوری بر خود دارند، اما نه در افغانستان و ایران، دین و مذهب از دولت جداست و نه در تاجیکستان رییس جمهور در دوره های کوتاه چند ساله برگزیده شده و روندی دمکراتیک دارد؛ در تاجیکستانی که نظام جمهوری برقرار است، تاژ شاهنشاهی دوران درخشان سامانیان در میانه ی پرچم می درخشد و در ایرانی که هتا بنیانگزار خاندان شاهنشاهی پهلوی، خود به دنبال برقراری جمهوری بود، هنوز جمهوری شکل نگرفته است و شکلی جعلی و اسلامی آن به دست داده شده که نه میزانی از اوزان دموکراسی و مردم سالاری را دارد و نه وقعی به سکولاریسم و موازین حقوق بشر می گزارد. هنوز در دو جمهوری اسلامی ایران و افغانستان، احکام اعدام، زندانی سیاسی، تازیانه و سنگسار اجرا می گردد. جمهوریت، هر چند بومی اقلیم های پارسی نیست، اما سکولاریسم و جدایی دین از دولت همانند زمان هخامنشیان و نه ساسانیان، امری است بومی و درخور هازمان ایرانی.
در افغانستان، ملایان مسلح و خودکامه و دین فروش در اندیشه ی سرنگونی همه ی این موازینی هستند که به ناحق آنها را غربی می خوانند؛ چرا که اندیشه های سکولار ابن رشد را یا نمی شناسند یا نمی خواهند بشناسانند. در ایران، ضحاکی چون خمینی با ساز و غوغای آزادی، شاهنشاهی را به کمک کارتر و سیا و انگل ستان و شوروی سرنگون می سازد و اگر در آن زمان بیشتر یورش ها به محمد رضا شاه، ۳۰۰۰ زندانی سیاسی مارکسیست از سوی آیت الله بی بی سی و رسانه های دیگر باختر زمینی بود، امروزه همان چشم آبی ها در ازای روابط پر سود اقتصادی و نفتی خود با ولایت فقیه، چشم بر هزاران اعدام در سال و کشتار و سرکوب معترضین در سال های ۵۷، ۵۹، ۶۰، ۶۱، ۶۷،، ۷۷، ۷۸ و ۸۸ می بندند.
آنچه که مردم ما باید یاد بگیرند، پی بردن به نیازهایشان و پیگیری خواسته هایشان است، چه در قالب جمهوری و چه پادشاهی. مردم افغان که درصد بالایی بی سواد مطلق دارند را چگونه می توان مفاهیم آزادی و استقلال و میهن را در ذهن و اندیشه ی شان کاشت ؟ پس درست آنست که در قالب کنونی، نخبگان دردمند و نوع دوستی بر سر کار باشند که دغدغه ی ملیت و میهن دارند و ایران امروز از آن روی که به نکبت استبداد ولایت فقیه گرفتار شده است، نخبگانش در بندند یا کشته و آواره گشته اند و جنگ فرسایشی میان هواداران شاهنشاهی و جمهوری خواهان برای اینست که گوهر آزادی و ارزش های حقوق بشری و ایجاد فرصت های برابر برای رشد همه ی افراد هازمان، به محاق فراموشی سپرده شود.
فسادهای کلانی که مستقیمن در دولت و وابستگان دولتی در افغانستان وجود دارد، آزادی خواهان رهپوی احقاق حقوق بشر را در مذیقه قرار داده و وابستگی کشور به واردات همه چیز به جز تریاک، این کشور را نه به خاطر بیگانگانی متخاصم که به شوند به اصطلاح خودی هایی در درون حاکمیت، فلج، ناکام و بی بنیه کرده است.
آنچه که دادگری را نوید می دهد، نه الزامن جمهوری و پادشاهی و انواع و اقسام دیگر رژیم های سیاسی، که فهم بیشینه ی مردم یک هازمان نسبت به حقوق فردی و اجتماعی خود و مطالبه ی این حقوق از دستگاه سیاسی حاکم است. مردم باید پیش از قالب حکومت را خواستن، خواستار موازین دیگری باشند که پیشتر شرح مختصرشان رفت. مردم دانا می دانند چه نمی خواهند و می دانند چه می خواهند؛ باری به هر جهت نمی شوند و در پرتگاه توطئه های جهانی پیش روی، چشمانی باز خواهند داشت. فیلسوف سیاسی روسو، قرارداد اجتماعی خود را نه بر بنیان شکل حکومت که بر اساس درونمایه و چیستی (هویت) آن به نگارش درآورد که مرام فلسفه ی سیاسی اوست که ارزش های بیان کرده اش، پیرامون حقوق بشر و آزادیند، تا بدان حد که می گوید چشم پوشی از آزادی به چم (معنای) چشم پوشی از خصلت انسانیت و حقوق بشر است. در زمان شاهنشاهی محمد رضا شاه بود که شخص شاهنشاه سخن از بیمه های فراگیر برای همه ی ایرانیان راند که می رفت تا در راستای برنامه ی نوزده ماده ای انقلاب سپید شاه و میهن در دی ماه ۱۳۴۱ اجرا گردد و این سوسیالیستی ترین و اقدامی کارا در رفاه اجتماعی بود که در شاهنشاهی ایران داشت انجام می گرفت.
ما ایرانیان هرگز یک جمهوری راستین و آراسته از تناقض و فساد و تبعیض را تجربه نکرده ایم. افغانیان هرگز مزه ی آزادی از خرافات دینی و رهایی از چیره ی دین فروشان را در سیاست خود تجربه نکرده اند و اگر رژیمی سکولار در تاجیکستان نمی بود - با تمام نواقص ساختار جمهوریت در تاجیکستان - ، مردم تاجیکستان ضربه شستی از آخوندها دریافت می کردند که عقده ی هفتاد سال حکومت کومونیستی را بر سر مردمان بیچاره خالی می کردند.
همین جستار در کیهان سوئد
نظرات
ارسال یک نظر