علل واقعی جنگ ایران و عراق به روایت اسناد

علی شاکری زند

علل واقعی جنگ ایران و عراق
و

افسانه‌ ی یورش صدام به ایران به توصیه‌ ی شاهپور بختیار



یورش عراق به ایران

پیشتر گفته‌ بودیم که گرچه این رویداد علل گوناگون و متعدد داشته، اما در میان آنها برخی اصلی و عمده بوده‌ اند و بدون آگاهی از آنهاست که نمی‌ توان وقوع آن را فهمید؛ دلائلی که بدون هتا یکی از آنها جنگ درنمی‌ گرفت؛ یعنی عللی که باید پیش از هر عامل دیگری شناخت.

برای این منظور و دستیابی به حقیقت در مسائل تاریخی معاصر، وسائل و راه های دیگری هست که بیشتر جنبه‌ ی استقرایی دارد تا استنتاجی. این راه‌ ها شامل پژوهش در روابط میان رویدادها و علل و زمان رخ دادن آنهاست، بدانگونه که دستگاه‌ های متعدد ثبت خبر دوران ما در اختیارمان گزارده‌ اند. کسانی که بر اساس دلایلی سرفن قیاسی، آن اتهام صد بار ناروا را به شاهپور بختیار وارد می کنند البته و در گام نخست زحمت بازبرد به این دلائل استقرایی را نیز به خود نمی‌ دهند و با توسل به استناج‌ هایی سطحی تنها در گمراه‌ ساختن دیگران می‌ کوشند. اما، در سر دلایل مورد نظر ما دو گروه دلیل وجود دارد.

نخست اینکه جنگی چنان پردامنه و چنان بلند پروازانه که با هدف جدا کردن خاک استان زرخیز خوزستان از کشور پهناور و پرجمعیت ایران صورت گیرد "نه کاری است خُرد" که یک روزه بتوان آن را تدارک‌ دید. پژوهش ها درباره‌ ی مقدمات وسیع تعرض ارتش صدام حسین به ایران نشان‌ می‌ دهد که تدارکات آن از بیش از یک سال پیش از آغاز یورش آغاز شده‌ بوده‌ است.

تعرض وسیع ارتش صدام به ایران در روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ آغاز شد. در زیر خواهیم دید که در ماه های پیش از آغاز این تعرض وسیع، صدام حسین در تماس‌ هایی میان نمایندگان عراق و جمهوری اسلامی و در پاسخ به پرسش نمایندگان او درباره‌ ی پایبندی رژیم خمینی به قرارداد الجزیره درباره‌ ی اروندرود، بنا به دستور آیت‌ الله خمینی (حرامزاده)، ایرانیان از اظهار تعهد این حکومت نسبت به آن معاهده خودداری‌ کرده‌ بودند و صدام نیز که از تحریکات دست نشاندگان آنان در میان شیعیان عراق، چنانکه خواهیم‌ گفت، به‌ سختی برآشفته‌ بود، پس از اندک‌‌ زمانی به این نتیجه رسید که بهترین بهانه برای تجاوز به ایران را به‌ دست‌ آورده‌ است.

در درازنای این سال یعنی ۱۳۵۹، بنا به گفته‌ ی حسین زاهدی به نقل از خاطره‌ ای از مهندس بازرگان، دعایی سفیر رژیم در عراق به شخصیت های شورای انقلاب مانند مهندس بازرگان و آخوند ﻤﺣﻤ۔د بهشتی خبر‌ می‌ دهد که صدام حسین از تحریکات عوامل تهران به سختی شاکی است و خواستار مذاکره‌ ی دوستانه‌ ای است که به این اختلافات خاتمه‌ دهد. این موضوع با حضور هر سه نفر نامبرده نزد خمینی برده‌ می‌ شود، اما او در برابر توضیحات آن سه نفر دایر بر اینکه اگر صدام در شرایط کنونی به ایران حمله‌ کند ما از لحاظ نظامی و بین‌ المللی در موضع ضعیف‌ تری قرار‌ داریم و این وضع برای کشور خطرناک است، خمینی حرامزاده هر بار می گوید: "محلش نگزارید" و در برابر سخن دعایی که می‌ گوید با این وضع من نمی‌ توانم به بغداد برگردم، به او می‌ گوید: "وظیفه‌ ی شرعی است و خواهید‌ رفت" و چنانکه رسم او بود با گفتن آخرین سخن از اتاق خارج‌ می شود.


هتا به‌ گونه ای که پایین‌ تر بر اساس منبع موثق‌ تری خواهیم‌ دید، در حقیقت بحث یورش نظامی عراق به ایران بنا به اطلاعاتی که دولت موقت در اختیار داشته، از نخستین ماه‌ های تشکیل آن دولت در هیئت دولت و در شورای انقلاب مطرح‌ بوده و خمینی حرامزاده نیز از آن کاملن اطلاع‌ داشته‌ است.

حال آنکه در آن ماه‌ ها شاهپور بختیار در مخفیگاه خود در ایران به‌ سر‌ می‌ برد و چنانکه خود در کتاب "یک رنگی" تصریح‌ کرده‌ است و منابع دیگر نیز آن را تایید‌ می‌ کنند، دوران پنهان شدن او در کشور شش ماه به‌ درازا انجامیده‌ است، زیرا وی نخستین همایش مطبوعاتی خود در پاریس را در روز ۳۱ ژون برگزار‌ می‌ کند. با این حساب، کنش و واکنش های میان دو دولت ایران و عراق که به یورش عراق می‌ انجامد، در زمانی آغاز‌ شده‌ بود که دست شاهپور بختیار در مخفیگاه از همه جا کوتاه‌ بوده‌ است. دکتر بختیار شش ماه پس از به قدرت رسیدن خمینی ضحاک، موفق شد تا با یک گزرنامه‌ ی فرانسوی و تا جایی که همه‌ ی قرائن حکم‌ می‌ کند و شرح آن نیز در بخش یکم این نوشته آمده است، با کمک بنگاه های دولت فرانسه، خاک کشور را ترک کرده و رهسپار پاریس گردد. او به تازگی فعالیت های سیاسی خود برای اتحاد هواداران دمکراسی را آغاز‌ می‌ کرد که در ژون ۱۹۸۰ در خانه‌ ی مسکونیش هدف سو قصد تکاور آدمکشان "انیس نقاش" قرار می گیرد که طی آن یک همسایه‌ ی فرانسوی و یک مامور پلیس فرانسه کشته شدند.

اکنون به تایید دقیق‌ تر و صریح‌ تر اطلاعاتی می‌ پردازیم که در بالا از سوی حسین زاهدی نقل‌ شده است:

الف ـ گواهی‌ های ابراهیم یزدی

ابراهیم یزدی در پاسخی که در انتقاد به یکی از مقالات پژوهشگر آمریکایی استاد گازیوروسکی داده است، درباره‌ ی علل و ریشه‌ های یورش نظامی عراق به ایران اطلاعات زیر را در اختیار خوانندگان خود می‌ گزارد:

او نخست توضیح‌ می‌ دهد که موضوع آنچه از آن به عنوان رابطه [ی دولت موقت] با ماموران آمریکایی سخن‌ رفته و توجیه آن چیست و می گوید:

"طبیعی است که نمایندگان اعزامی آمریکا به ایران با رییس دولت و وزیر خارجه که مسئول نهاد دیپلماتیک کشور هستند دیدار کنند و درباره ی موضوعات مورد علاقه ی طرفین مذاکره کنند. اما مذاکره با رییس شورای انقلاب و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی، آن هم بدون اطلاع و هماهنگی با دولت، نامتعارف است".

"آیا در اسناد رایزنی آمریکا در تهران، گردآوری شده از سوی دانشجویان خط عمام درباره ی دیدار آقای "کیو" با آخوند "بهشتی" هم گزارشی وجود داشته است که بنا به ملاحظاتی منتشر نشده باشد ؟ چرا منتشر نشده است؟ (...)"

وی سپس می افزاید:

"...همانگونه که در بخش دوم توضیح داده‌ ام اطلاعات ما از تدارکات دولت عراق برای یورش به ایران ازاین خبر به مراتب بیشتر بود و خمینی و اعضای شورای انقلاب هم از این اطلاعات آگاه بودند. نکته ی مهم و قابل توجه این است که عراق نزدیک به یک سال پس از استعفای دولت موقت به ایران حمله کرد..."

بخش دوم توضیحات من درباره ی دیدار "جورج کیو" به همراه یک آمریکایی دیگر در دفتر نخست وزیری در زمان مهندس بازرگان و با حضور مهندس امیر انتظام به شرح زیر است:

۱ـ در آغاز پیش از هر چیز لازم می‌ دانم پیش زمینه‌ های ذهنی و منطق مهندس بازرگان را در مورد کسب اینگونه اطلاعات که در نهایت به آن دیدار منجر شد، توضیح بدهم. اگرچه انقلاب پیروز شده بود اما سرتاسر کشور در آتش ناامنی و ناآرامی می‌ سوخت. در هر گوشه ی کشور به نام‌ های مختلف، درگیری‌ های مسلحانه علیه دولت و حکومت مرکزی ادامه داشت... دولت، ابزار نظامی و اطلاعاتی لازم برای رویارویی با این شورش‌ ها را نداشت. ارتش در رویارویی با انقلاب شکست خورده بود. نه روحیه و آمادگی رویارویی با شورش‌ ها را داشت و نه دولت موافق استفاده از ارتش برای رویارویی با شورش‌ ها بود. نیروی پلیس هم در شرایط مشابهی قرار‌داشت. دولت برای حفظ امنیت، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل داد. اما بنا به عللی که جای بحث آن اینجا نیست، شورای انقلاب که بر اساس اساس نامه ی مصوبش، حکم قوه ی مقننه موقت را داشت، در اواخر اسپند ۵۷ یا آغاز فروردین ۵۸، طی مصوبه‌ ای، مدیریت سپاه را از دولت گرفت و تحت نظر یکی از اعضای روحانی شورا قرار داد.


به این ترتیب، دولت کم ترین امکانات برای حفظ نظم و امنیت چه در داخل مرزها و چه در مرزها در برابر خطرات ملموس و آشکار خارجی را نداشت. در آن تاریخ من به عنوان وزیر خارجه هموند شورای امنیت ملی ایران بودم. در آن شرایط بحرانی و از هم‌ گسیختگی گسترده ی امور، مهندس بازرگان مطرح کرد که چون ما فاقد امکانات نظامی و امنیتی برای رویارویی با تحریکات هستیم و از سویی روس‌ ها مدعی هستند که عوامل آمریکا، اسراییل و انگل ستان در این تحریکات دست دارند، از آنها بخواهیم هر نوع اطلاعاتی که دارند، به مصداق: "لا لحب علی بل لبغض معاویه" در اختیار دولت ایران بگزارند. با همین منطق، دولت آمریکا که مدعی بود روس‌ ها با تحریک و حمایت از سازمان‌ های چپ و کمنیستی در این نا آرامی‌ ها دست دارند، می‌ خواست که اطلاعات خود را در اختیار ایران بگزارد، اما روس‌ ها بر خلاف آمریکایی‌ ها، هیچ واکنش مثبتی به درخواست ایران نشان ندادند. شاید علت این بود که انقلاب در اوج جنگ سرد انجام شده بود. در افغانستان یک دولت کمنیستی بر سر کار بود و شوروی در افغانستان حضور نظامی داشت. در خاورمیانه، سوریه و عراق دو متحد نظامی شوروی بودند. نیروهای شوروی در شاخ آفریقا و یمن جنوبی نیز فعال بودند. در حالی که شوروی از پیروزی شورشیان انقلابی و تاثیراتش بر جمهوری‌ های مسلمان‌ نشین آسیای مرکزی و قفقاز، نگرانی شدید داشت و از پشتیبانی جمهوری اسلامی از تروریست های مجاهدین افغان به شدت ناراحت بود.

۲- تا آنجا که من به یاد دارم، دیدار من با مامورین آمریکا در ۳۱ مرداد ۱۳۵۸ در دفتر مهندس بازرگان و با حضور مهندس امیر انتظام، نخسیتن و تنها دیدارم با این افراد بوده است. حضور من در این نشست به درخواست مهندس بازرگان بود. در این دیدار، کیو و همراهش دو موضوع را مطرح کردند.

"نخست، نشان دادن فرتورهای هوایی از جابجایی نیروهای زرهی عراق از مرزهای غربی عراق و اردن به مرزهای جنوب شرقی نزدیک به ایران بود و نتیجه گرفتند که عراق خود را برای یورش به ایران آماده می‌ کند".

و البته خوانندگان ما توجه دارند که این تاریخ، یعنی ۳۱ مرداد ۱۳۵۸ برابر با ۲۰ آگست ۱۹۷۹، یعنی یک سال و نیم پیش از یورش گسترده ی عراق و کمتر از سه هفته پس از خروج شاهپور بختیار از ایران است !!

"دوم، اطلاعاتی از فعالیت‌ های موشکی شوروی در پایگاه‌ های ترکمنستان که نه به ایران مربوط بود و نه مورد علاقه ی ایران. هیچ گونه سخنی درباره ی به راه‌ اندازی مجدد پایگاه‌ های شنود در خراسان و مازندران زده نشد".

۳- دو مامور آمریکایی پس از پایان گزارش، دفتر مهندس را ترک کردند. آنگاه بازرگان، نظر امیر انتظام و مرا درباره ی این گزارش جویا شد. خلاصه ی آنچه گفتم این بود که اطلاعات داده شده خیلی حساس و مهم نیست. بر خلاف نظر نویسنده ی پژوهشگر مقاله، اطلاعات در مورد احتمال یورش عراق به ایران، برای ما چندان تازه و جالب نبود. شاید در پاسخ به پیگیری‌ های امیر انتظام با ارائه ی این اطلاعات، خواسته‌ اند واکنش ما را به این نوع روابط ارزیابی کنند. اطلاعات خود ما از تحرکات عراق در مرزهای ایران به مراتب بیشتر از آن فرتورهای هوایی بود. بر اساس تجارب سایر انقلاب های جهان، یورش عراق به ایران را ما خود پیش‌ بینی کرده بودیم. اما آن را قابل پیشگیری هم می‌ دانستیم و خط مشی دولت بازرگان در رابطه با عراق پیشگیری از حمله بود. تحریکات عراق علیه ایران در مرزهای غربی کشورمان از همان روزهای پس از پیروزی سرنگونی دولت قانونی مشروطه آغاز شد. در اسپند ۵۷ یا آغازه های ۵۸، رایزن عراق در ایران به دفتر نخست وزیر احضار شد و پس از مذاکرات مفصل با او و اقداماتی که او پس از این دیدار انجام داد، دولت عراق طی یادداشت رسمی به دولت ایران، مسئولیت بمباران دهات مرزی ایران را پذیرفت و ضمن پوزش خواهی، آمادگی خود را برای جبران خسارات اعلام کرد. از سوی دولت ایران، دکتر "جمشید حقگو" استاندار آذربایجان غربی و از سوی دولت عراق، استاندار سلیمانیه مامور شدند و از دهات آسیب‌ دیده بازدید و خسارات وارده را ارزیابی کردند. آقای حقگو گزارش مفصلی از این اقدامات داد. به رغم نابسامانی‌ ها و آشفتگی‌ ها، دولت ایران از دو منبع از اقدامات و تدارکات عراق علیه ایران مطلع می شد".

بر این اساس چنین به نظر می آید که دولت عراق در این زمان از در صلح و آشتی درآمده بوده است. اما شاید نیز این رفتار صدام حسین برای به خواب کردن دولت تهران برای کسب وقت به منظور تدارکات نظامی مفصل برای یورش گسترده ای بوده که بیش از یک سال پس از آن انجام می دهد.

ابراهیم یزدی سپس چنین ادامه می دهد:

"آقای دعایی رایزن جمهوری اسلامی در عراق، بسیار فعال و با گروه‌ های مخالف صدام در ارتباط تنگاتنگی بود و از راه آنها اطلاعاتی به دست می آورد و به تهران گزارش می‌ داد. در زمان شاه، افسران شیعه ی عراق با ایران همکاری می کردند. ساواک برخی از چوپانان محلی را که در مرز ایران و عراق رمه‌ داری می‌ کردند، استخدام کرده بود. این رمه‌ داران برای چرای گوسپندان خود به طور مرتب و تقریبن آزاد بین دو مرز تردد می‌ کردند. افسران عراقی اطلاعات خود را در پاکتی سربسته به این چوپانان می‌ دادند و آنها آن را در داخل مرز ایران به نخستین پاسگاه ساواک تحویل می‌ دادند و مسئول ایستگاه، آن را به تهران می‌ فرستاد. پس از انقلاب که این نظم بر هم خورد، ترتیبی داده شد که افسران عراقی اطلاعات خود را مستقیمن به رایزن جمهوری اسلامی درکویت - آقای دکتر شمس اردکانی – بدهند. همین افسران بودند که یک یا دو ماه پیش از آغاز جنگ، تاریخ، محل و زمان یورش عراق به ایران را گزارش دادند". [ت. ا.]

اینجا هم خواننده توجه دارد که سخن از آمادگی عراق برای یورش، از یکی‌ دو‌ ماه پیشتر بوده ‌است و نه از تصمیمی در روزهای آخر و به توصیه‌ ی مخالفان جمهوری اسلامی !!


ابراهیم یزدی چنین ادامه می دهد:

"آقای دعایی در چند نوبت به ایران آمد و از برنامه‌ های صدا و سیمای ایران در رابطه با عراق به سختی گله و آنها را خطرناک توصیف کرد و هتا در یک نوبت، از شدت هیجان گریه کرد. تنها دولت نبود که از تحرکات عراق خبر داشت. هم اعضای شورای کزایی انقلاب و هم دیکتاتور رژیم خمینی ملعون نیز از آن اطلاع داشتند. بنابراین اطلاعاتی که کیو و همراهش در مورد عراق به ما دادند، خبر چندان مهمی که برایمان تازگی داشته باشد و لازم باشد فوران آن را به همه خبر دهیم، تلقی نشد". [ت. ا.]

استاد گاسیورسکی که ابراهیم یزدی این توضیحات را در پاسخ به او نوشته‌ بود، خود نیز در مقاله‌ ای زیرعنوان "طرح نوژه و سیاست‌ های ایران"، ضمن شرح رویدادهای مربوط به آن طرح می‌ نویسد:

"ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه ی وقت، طی‌ گفتگوی خود با نویسنده در ۲۳ ژون [؟]۱۹۹ در تهران، گفت که تا اکتبر ۱۹۷۹ [نزدیک به یک سال پیش از یورش گسترده ی عراق]، دولت ایران از راه منابع اطلاعاتی‌ خود با خبر شده بود که عراق در تدارک یورش به ایران است. همچنین طی‌ یک گفتگوی محرمانه با یک افسر بلند‌ پایه‌ ی سیا، او به نویسنده گفت [با این وجود، در ترجمه؛ همچنین یک افسر بلند‌ پایه‌ ی سیا طی‌ یک گفتگوی محرمانه به نویسنده گفت] که سازمان سیا از راه منابع خود آگاه بود که عراق در حال تدارک یورش به ایران است که در پی آن سرکردگان رژیم را در جریان می گزارد. بازرگان طی‌ شهادت خود در محاکمه ی عباس امیر انتظام، ادعای افسر سیا را تایید کرد (۱۸ مارپ ۱۹۸۱ برابر با ۲۸ اسپند ۱۳۶۰). یادداشت شماره ی ۱۱ مقاله ی ذکر شده".

و در همانجا نیز یادآوری می‌ کند که:

"...همانگونه که پیشتر بحث شد، عراق یک سال پیش از این ماجرا (نوژه) خود را برای یورش به ایران آماده کرده بود؛ در ژولای ۱۹۸۰ روابط دو کشور رو به وخامت گزاشته بود. بسیاری از ناظرین وقت بر این عقیده بودند که دشمنی عراق با جمهوری اسلامی بیشتر ناشی از رشد اسلام رادیکال بود".

تا اینجا از وجود نقشه و تدارکات دراز مدت عراق برای یورش به ایران، که اهتمالن و در صورت در پیش‌ گرفتن سیاست مسالمت‌ جویانه‌ ای از سوی جمهوری اسلامی می‌ توانست معلق و سپس متروک گردد، آگاه‌ شدیم. اکنون باید ببینیم که چه عواملی موجب شد که عراق از راه مسالمت آمیز، دورتر و در تصمیم خود راسخ‌ تر گردد. این عوامل سیاست خارجی خمینی حرامزاده در جهت عدم تمکین به تعهدات دوجانبه‌ ی گزشته‌ بود.

ب ـ سیاست خارجی خمینی گجستک سبب اصلی یورش عراق به ایران


اما جزییات رفتار "دیپلماتیک" دیکتاتور ولایت فقیه در آغاز مناسبات جمهوری او با عراق از قول آقای دکتر "منصور فرهنگ" نماینده‌ ی پیشین جمهوری اسلامی در سازمان ملل متحد، از هر چیز دیگر خواندنی‌ تر و آموزنده‌ تر است. بنا به گفته ی این استاد علوم سیاسی در آمریکا و دیپلمات پیشین جمهوری اسلامی در تلوزیون آیت الله بی بی سی فارسی، روز سی‌ اُم شهریور۱۳۸۹ درباره‌ ی علل اصلی در‌گرفتن جنگ میان ایران و عراق چنین می‌خوانیم:

"واقعیت امر این است که مسئولان اصلی آغاز و ادامه‌ ی جنگ، صدام حسین و آیت‌ الله خمینی (حرامزاده) بودند و منطق آنان در این کارزار بدان حد متاثر از مطلق‌ اندیشی و اقتدار بلامنازع بود که در پیگیری اهداف توسعه‌ طلبانه‌ ی خود، هر گونه قربانی انسانی و هزینه‌ ی مادی را توجیه می‌ کردند".

"گویا خمینی آدمخوار پس از نقض دیرینه ترین سنت بین المللی یعنی مصونیت دیپلماتیک، شرم داشت که برای شکایت از تجاوز عراق به همان نهادی متوسل‌ شود که قطع نامه هایش را برای آزادی گروگان‌ها نادیده‌ می‌ گرفت". [ت. ا.]

وی همانجا زیر عنوان "خاطره‌ ای برای ثبت در تاریخ" چنین می افزاید:

"در اواخر ماه آگست سال ۱۹۷۹، ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه‌ ی جمهوری اسلامی برای شرکت در همایش کشورهای غیرمتعهد عازم کوبا بود و از این جانب دعوت کرد که به‌ عنوان مشاورش با او همراه شوم. در این همایش، ایران تنها کشوری بود که وزیر خارجه اش نمایندگی آن را بر عهده داشت. هیئت نمایندگی دیگر کشورها را رییسان جمهور یا نخست وزیران برعهده‌ داشتند.

مهدی بازرگان نخست وزیر دولت موقت، به دلیل کسالت یا گرفتاری (کدامش ؟!)، قادر به‌ شرکت در این همایش نبود و از وزیر خارجه خواسته‌ بود که به‌ نمایندگی او در همایش شرکت‌ کند. پیش از ترک تهران، وزارت خارجه قرار دیدارهایی با سران برخی کشورها برای هیئت نمایندگی ترتیب‌ داده‌ بود، از جمله دیدار با هیئت نمایندگی عراق به‌ رهبری صدام حسین.

برای اینگونه دیدارهای رسمی، دیپلمات‌ های مطلع و کارشناسان، روابط دو کشور را مطالعه‌ می‌ کنند تا هموندان هیئت نمایندگی خود را برای برخورد با مسایل و موضوعات مورد‌ توجه آماده‌ کنند.

در این راستا، موضوع احتمالی در گفتگو با هیئت نمایندگی عراق این بود که "اگر از ما پرسیده شود که چرا جمهوری اسلامی موضع خود را درباره‌ ی عهد نامه‌ ی الجزایر اعلام نمی کند، پاسخ ما چه خواهد بود.

قرارداد الجزایر به اختلافات بر سر مرزهای زمینی و مرزهای مشترک آبی دو کشور در اروندرود پایان‌ داد و ایران و عراق تعهد‌ کردند که اجزای قرارداد را تفکیک‌ ناپذیر بدانند و برای بهبود روابط دو کشور کوشا‌ باشند.

همه‌ ی کارشناسان و دیپلمات‌های ایرانی و خارجی آشنا با مشکلات دیرینه‌ ی مرزی دو کشور، بر این باور بودند که قرارداد الجزایر پاسخگوی خواست ایران در تثبیت خط "تالوگ" (ژرف ترین بخش رودخانه) به عنوان مرز آبی دو کشور در اروندرود است و فراست حکم می کند که ایران قرارداد الجزایر را بپذیرد.

باید در اینجا اشاره‌ کنم که روز ۱۳ فبریه ی ۱۹۷۹، عراق جمهوری اسلامی را به‌ رسمیت شناخت و با ارسال پیامی برای دولت موقت رژیم، اظهار امیدواری کرد که از این پس روابط دو کشور خوب و شفاف باشد.

دولت بازرگان نیز از پیام عراق استقبال‌ کرد و عباس امیر انتظام به عنوان سخنگوی دولت از "روابط برادرانه‌ ی دو کشور" سخن‌گفت.

نیازی به توضیح نیست که در این مورد نیز دولت بازرگان توانایی عمل به خواسته‌ هایش را نداشت و خمینی خونخوار نه تنها با برقراری رابطه ی عادی با عراق مخالف بود، بلکه از راه تبلیغات رسمی و غیررسمی و تماس و کمک به روحانیون پشتیبان خود در عراق، در پی براندازی رژیم صدام حسین بود.


به‌ بیان دیگر، خمینی حرامزاده انتظار داشت که در عراق حرکتی شبیه حرکت ضد‌ شاه در ایران آغاز‌ شود و روحانیون شیعه را به حاکمیت برساند. باید تذکر دهم که خمینی حرامزاده برای پیگیری این خواست، برنامه‌ ی استفاده از نیروی نظامی نداشت و فکر می‌ کرد که تبلیغات و پشتیبانی مادی و سیاسی از رهبران شیعه‌ ی عراق، "نتیجه‌ ی دلخواه به بار خواهد آورد".

دو روز پیش از ترک ایران به سوی کوبا، ابراهیم یزدی برای خداحافظی از عمام حرامزاده اش خمینی، و آگاهی از نظر او درباره‌ ی قرارداد الجزایر به قم رفت.

این جانب نیز در این سفر همراه آقای یزدی بودم و در دیدار با آیت‌الله خمینی خونخوار حضور داشتم.

من شاهد بودم که یزدی پس از توضیح کوتاهی درباره‌ ی اهمیت قرارداد الجزایر و مثبت‌ بودن آن برای ایران، از خمینی ملعون پرسید که "چنانچه عراقی ها در طی دیدارهایی که در کوبا با آنها خواهیم‌ داشت جوی ا‌شوند که آیا ما قرارداد الجزایر را می پذیریم یا خیر، پاسخ ما چه باید باشد ؟ "خمینی حرامزاده مکث کوتاهی کرد و گفت: "نه بگویید آری، نه بگویید نه".

حالت چهره‌ ی یزدی پس از شنیدن این "راهنمایی" بیانگر تعجب و نگرانی او از برخورد آیت‌ الله خمینی حرامزاده با مسائل سیاست خارجی کشور بود، ولی مطلق‌ اندیشی و غرور عمام سیزدهم شیعیان ایران و همه ی سامانه ی خورشیدی، اجازه‌ نمی‌ داد که ابراهیم یزدی با او وارد بحث شود و خطرات بی‌ اعتنایی به منافع ملی و مصلحت‌ اندیشی در امور کشور‌داری را به‌ نقد بکشد (چه قدر هم که او به راستی دلش برای ایران و ایرانی می سوخت !!).

هنگام بازگشت از قم به تهران، از یزدی پرسیدم که آیت‌ الله خمینی حرامزاده با چه حساب و منطقی از تایید قرارداد الجزایر امتناع‌ می‌ کند ؟ پاسخ او این بود که خمینی خونریز هیچ توجهی به محتوا و اهمیت قرارداد و پیامدهای مبهم گزاشتن موضع ایران ندارد، بلکه در ذهن او این نکته حاکم است که شاه و صدام حسین ـ دو مردی که مورد نفرت او هستند ـ این قرارداد را امضا کرده اند و از اینرو تایید آن برای خمینی ملعون اکراه‌ آور است.

در دیدار ما با صدام حسین و وزیر خارجه‌ اش "سعدون حمادی" در کوبا،  پرسش پیش‌ بینی‌ شده مستقیم و غیرمستقیم مطرح شد و پاسخ یزدی این بود که دولت موقت بازرگان اختیار تصمیم‌ گیری در اینگونه مسائل را ندارد و هر وقت که نوشتن قانون اساسی خاتمه‌ یابد و مجلس و رییس جمهور و نخست‌ وزیر انتخاب‌ شدند، جمهوری اسلامی موضع خود را درباره‌ ی قرارداد الجزایر اعلام‌ خواهد‌ کرد.


در اینجا باید اشاره‌ کنم که دیدار دو‌ ساعته‌ ی ما با صدام حسین و گفتگوهای بعدی با سعدون حمادی مرا متقاعد کرد که صدام از مقبولیت شورش خرابکاران به اصطلاح انقلابی در میان شیعیان عراق، نگران و معتقد‌ بود که برقراری رابطه‌ ی عادی با ایران به‌ صلاح او و رژیم بعث است و آینده‌ ی حکومت او را تضمین می‌ کند.

نخستین واکنش آیت‌ الله خمینی حرامزاده به تجاوز عراق و اشغال خاک ایران در روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ این بود که "دزدی آمده‌ است، سنگی انداخته و فرار‌ کرده‌ است و دیگر قدرت اینکه تکرار‌ بکند انشا الله ندارد. من به ملت ایران سفارش‌ می‌کنم که خونسردیشان را حفظ‌کنند. (تف بر همان الله ات و انشایش)

حدود ده روز پس از یورش عراق و روشن شدن این فاجعه که "دزد" توانایی ادامه‌ ی جسارت خود را دارد، وزارت خارجه ی رژیم اعلامیه‌ ای منتشر‌ کرد که طی آن، دولت عراق به‌ تجاوز و نقض قرارداد الجزایر متهم‌ شده‌ بود.

من با یاد‌ آوردن راهنمایی "نه بگویید آری، نه بگویید نه" کنجکاو شدم بفهمم این اعلامیه به‌ دستور چه کسی تهیه و منتشر‌ شده‌ است. در تماس تلفنی با فردی در دایره‌ ی حقوقی وزارت امور خارجه، مطلع شدم که آیت‌الله خمینی حرامزاده شخصن دستور‌ داده که وزارت خارجه با انتشار اعلامیه‌ ای، عراق را ناقض قرارداد الجزایر اعلام‌ کند !!

با همه‌ ی این اطلاعات، چه درباره‌ ی تدارکات دراز مدت عراق از یک سو و چه درباره‌ ی انواع تحریکات خمینی حرامزاده علیه این کشور و به‌ منظور تسویه‌ ی حساب کینه‌ توزانه‌ ی شخصی وی با صدام حسین از سوی دیگر، آیا هنوز جایی برای تردید در مسئولیت تام و تمام خمینی حرامزاده در برافروختن آتش درگیری جنگی میان ایران و عراق و کشاندن صدام بی خرد به سوی جنگی طولانی و خانمان‌ سوز با ایران باقی‌ می‌ ماند ؟ و آیا نهایت غرض‌ ورزی و فریب کاری نخواهد‌ بود که در معرفی شخص دیگری جز خمینی حرامزاده به عنوان محرک صدام به این جنگ کوشش‌ کنیم ؟

همین جستار در کیهان سوئد

نظرات

پست‌های پرطرفدار