چرا بدبختیم ؟
نخست، پیش از آنکه وارد بحث شوم، باید “بدبختی” را تعریف کنم. بدبختی بنا بر معنای واژه، یعنی بخت و اقبالی که خوب نیست و بد است و البته این تعریفی کلی و گنگ است، چرا که خوب و بد، صفات و اموری نسبی هستند و از اینرو بدبختی نیز نسبی خواهد بود؛ بدین معنا که یک بدبختی می تواند برای برخی بدبختی نباشد و خوشبختی نیز به همین گونه.
اما به ناچار باید بدبختی را تعریف نمود. از اینرو، بدبختی را اینگونه تعریف می کنم:
”آغازی که چه نیک پنداشته شود و چه بد، سرانجام به نتیجه ای دلخواه یا مورد قبول یا خرسند کننده نمی رسد و فرد دچار اندیشه و احساسی می شود که آن را نمی پسندد و از برای نداشتن احساس خرسندی و رضایت، خود را در شرایطی می بیند که از آن تعبیر به بدبختی می کند”.
اکنون که بدبختی را چکیده وار تعریف کرده ام و اینگونه می پندارم که کم و بیش با این تعریف همسو هستید، نگاهی به زندگی اجتماعی ایرانیان می اندازیم تا دریابیم که آیا ما ایرانیان در مجموع روابط خود با خودمان، جهان و تاریخ، آیا احساس خوشبختی داریم یا نه.
اینکه ایران کشوری بوده است پیوسته در تلاطم و آشوب و جنگ، امری است که از باستان وجود داشته و تاکنون نیز ادامه دارد. یعنی جنگ و آشوب (از جمله انقلاب و کودتا)، اهریمنی است زاده ی تمدن ما و تمدن های همسایه که سایه ی شومش پیوسته بر سر ایران سایه افکنده است. اینکه ما همیشه به دنبال ایجاد جنگ یا دفاع از میهن خود بوده ایم، فرایند جنگ را در فرهنگ ما جا انداخته و ما را با خشونتی نهادینه بار آورده است؛ ما میراث دار این تمدن نیز هستیم و هتا بدون آنکه الزامن در روزگار خود و زندگی شخصیمان به آن روی آورده باشیم، یک تاریخ از چنین رفتاری را در کارنامه ی تاریخی میهن خود داریم.
اما آیا می توان پذیرفت آنچه که در درازنای تاریخ بر ما گزشته است، همچنان نیز عنصری تعیین کننده در رفتار زندگی کنونی ما باشد، برای آینده و سرنوشت ما تصمیم بگیرد و نقش تعیین کننده ای در دیگر رویکردهای ما داشته باشد ؟
آیا خشونت طلبی و دفع خطر با ابزار خشونت که اوج آن در یک جنگ متبلور می شود، ما را به سرانجام مقصود رسانده است ؟ آیا کشور ما را از تجاوز و تجزیه نجات داده است ؟ آیا نهادهای آزادی خواه، ملی و فرهنگی توانسته اند به دور از خشونت در جهنم خون و آتشی که خشونت به پا کرده و می کند، جوانه زده، رشد کنند و بقا یابند ؟
آیا ما از جنگ با یونان و روم سود برده ایم یا زیان ؟ آیا جنگ با همسایگان و ورود الله پرستان شمشیر به دست که مسیر بهشتشان بر خون های ریخته شده ی ما ایرانیان هموار می شد و سپس جنگ های داخلی در قالب مقاومت های ملی یا محلی، ما را از شر دشمنان غیر بومی، غیر هم زبان و غیر هم کیش، رهانیده است یا نه ؟
با پاسخی صادقانه و نگاهی به تاریخ، پاسخ همه ی این موارد منفی است. بدین معنی که استفاده و کاربرد خشونت و پرداختن جنگ، چه در قالب یورش و پدافند، ما را شاید و شاید در برحه ای کوتاه از تاریخ خرسند کرده باشد، اما پس از آن و با گزشت صدها سال، ما درمی یابیم که به دستاورد دلخواه و نتیجه ی مطلوب نرسیده ایم. اینکه، بتوانیم در صلح و آرامش، به چیزهایی برسیم که امروزه آنها را به عنوان حقوق بشر، آزادی بیان و چیزهایی از این دست می شناسیم.
آیا خشونت طلبی و روح کینه ورزی و انتقام نیست که در مقیاسی کوچک تر، خواهان کشتن یک انسان در قالب اعدام به بهانه ی دادگری است ؟ آن هم عدلی که از قرآنی ستبر در اندود خرافات و سنگدلی و شقاوت هزار و چار صد ساله اش ریشه می گیرد ؟ آیا با این همه اعدام دست کم در یک سده ی گزشته، توانسته ایم ذره ای از تجاوزها، دزدی ها، قاچاق، قتل ها و ... بکاهیم ؟
آیا اگر به جای خشونت، به راهکارهایی دیگر و جایگزین اندیشیده بودیم و دست کم تنها یک بار آنها را در تاریخ دراز خود آزموده بودیم تا نتیجه ای دیگر را نیز تجربه کرده باشیم، نمی توانستیم امروز به استناد آن تجربیات، سخنی نوین زده و تعبیری داشته باشیم که ما را به جهت برون رفت از بحران کنونی خشونت گرایی و خشونت طلبی، یاری سازد ؟
پس اشکال تمدن ما به مانند بسیاری دیگر از تمدن ها، خشونت نهادینه، قانونی و توجیه شده ای است که از دیرباز تا اکنون عرف فرهنگ ما از بعد سیاسی، دینی، اقتصادی، اجتماعی و ملی ماست.
اما آیا اکنون باید همچنان همان رویه ای را ادامه داد که هزاران سال است ادامه داده ایم و با نداشتن تجربه هایی کارکردپذیر و ملموس در گزشته، همچنان کژدار و مریض با این معضل، یعنی ابراز و تجویز خشونت در هر گونه و شکل و مقیاسش، رفتار کنیم ؟ آیا نمی توانیم از تجربیات دیگران و بلکه از تجربیات موفق دیگران بهره مند شویم ؟
آیا رویکرد ضد حکومت دینی یعنی سکولاریسم و جدایی دین از نهاد دولت، و بلکه جدایی کامل دیانت خدافروش و آخرت فروش از سیاست، نمی تواند به ما در این راهبرد کمک نماید ؟ اینکه برای جان انسان ها و بر خلاف آیه های قرآنی و هتا دیگر متون خرافه و پوسیده ی دیگر، ارزش زندگی و حقوق انسانی قائل شویم ؟
به این بیندیشیم که اعدام، هتا اگر اعدام متجاوز و قاتلی هم باشد، نه از میزان جرم و جنایت کاسته است و نه خواهد کاست. در واقع، اجرای اعدام، نه از برای کاهش جرم و جنایت، بلکه سرفن یک خونخواهی و بازتولید کینه است که سامانه ی نفرت پراکن فقه اسلامی بنیانگزار و مشوق آنست.
به این بیندیشیم که هیچ انسانی مجرم زاده نمی شود، بلکه این فرهنگ و تمدن و هازمان ماست که از آنها چنین اهریمنانی می سازد و سرانجام از آنها انتقام کشی می کند؛ آن هم هنگامی که دیگر کار از کار گزشته است و نمی توان خسران ریختن خون و یا تجاوز یا هر ویرانی دیگری از سوی بزهکار و مجرم را جبران کرد. نوشدارویی پس از مرگ سهراب...
مایه ی تاسف است که ملت ما با آن همه ادعای تمدن چند هزار ساله، در عرصه هایی از کشورهایی دیگر عقب افتاده است که نه پیشینه ی تاریخی بسیاری دارند و نه هتا کارنامه ای درخشان تر از ما در رویارویی با این مسائل. اما از سده ی هژدهم و به طور مشخص نوزدهم میلادی، این ملت ها دچار تحولات بنیادی در ساختار اندیشه، چارچوب ذهنی و طرح مطالبات خود شدند، فرهیختگی یافتند و به علوم انسانی پرداختند. علمی که در ایران استبداد زده و آشوب زده از خرافه و دستگاه تحمیق حوزه های علمیه ی اسلامی به عنوان بنگاه های شستشوی ذهنی توده های مردم و دین فروشی و ایجاد ترس از جهنم موهوم و طمع به بهشت موهوم، علمی بسیار مهجور ماند و نه بومی رشد کرد و نه بومی دیده شد و نه بومی توانست به عرصه ی کار وارد شود.
اینکه هنوز تنبیه بدنی در مدرسه های ایران رواج دارد و اینکه مردم آریایی اصیل اما الله زده، بدبختی خود را بامدادان با خود به دوش می کشند و صف می بندند تا اعدام یک انسان دیگر را با شادی و ذوق و لذت تماشا کنند، نشان دهنده ی ژرفای فاجعه ی موجود در فرهنگ ماست و اینکه ما راه بسیاری در بهبود این وضعیت در پیش داریم.
اما به ناچار باید بدبختی را تعریف نمود. از اینرو، بدبختی را اینگونه تعریف می کنم:
”آغازی که چه نیک پنداشته شود و چه بد، سرانجام به نتیجه ای دلخواه یا مورد قبول یا خرسند کننده نمی رسد و فرد دچار اندیشه و احساسی می شود که آن را نمی پسندد و از برای نداشتن احساس خرسندی و رضایت، خود را در شرایطی می بیند که از آن تعبیر به بدبختی می کند”.
اکنون که بدبختی را چکیده وار تعریف کرده ام و اینگونه می پندارم که کم و بیش با این تعریف همسو هستید، نگاهی به زندگی اجتماعی ایرانیان می اندازیم تا دریابیم که آیا ما ایرانیان در مجموع روابط خود با خودمان، جهان و تاریخ، آیا احساس خوشبختی داریم یا نه.
اینکه ایران کشوری بوده است پیوسته در تلاطم و آشوب و جنگ، امری است که از باستان وجود داشته و تاکنون نیز ادامه دارد. یعنی جنگ و آشوب (از جمله انقلاب و کودتا)، اهریمنی است زاده ی تمدن ما و تمدن های همسایه که سایه ی شومش پیوسته بر سر ایران سایه افکنده است. اینکه ما همیشه به دنبال ایجاد جنگ یا دفاع از میهن خود بوده ایم، فرایند جنگ را در فرهنگ ما جا انداخته و ما را با خشونتی نهادینه بار آورده است؛ ما میراث دار این تمدن نیز هستیم و هتا بدون آنکه الزامن در روزگار خود و زندگی شخصیمان به آن روی آورده باشیم، یک تاریخ از چنین رفتاری را در کارنامه ی تاریخی میهن خود داریم.
اما آیا می توان پذیرفت آنچه که در درازنای تاریخ بر ما گزشته است، همچنان نیز عنصری تعیین کننده در رفتار زندگی کنونی ما باشد، برای آینده و سرنوشت ما تصمیم بگیرد و نقش تعیین کننده ای در دیگر رویکردهای ما داشته باشد ؟
آیا خشونت طلبی و دفع خطر با ابزار خشونت که اوج آن در یک جنگ متبلور می شود، ما را به سرانجام مقصود رسانده است ؟ آیا کشور ما را از تجاوز و تجزیه نجات داده است ؟ آیا نهادهای آزادی خواه، ملی و فرهنگی توانسته اند به دور از خشونت در جهنم خون و آتشی که خشونت به پا کرده و می کند، جوانه زده، رشد کنند و بقا یابند ؟
آیا ما از جنگ با یونان و روم سود برده ایم یا زیان ؟ آیا جنگ با همسایگان و ورود الله پرستان شمشیر به دست که مسیر بهشتشان بر خون های ریخته شده ی ما ایرانیان هموار می شد و سپس جنگ های داخلی در قالب مقاومت های ملی یا محلی، ما را از شر دشمنان غیر بومی، غیر هم زبان و غیر هم کیش، رهانیده است یا نه ؟
با پاسخی صادقانه و نگاهی به تاریخ، پاسخ همه ی این موارد منفی است. بدین معنی که استفاده و کاربرد خشونت و پرداختن جنگ، چه در قالب یورش و پدافند، ما را شاید و شاید در برحه ای کوتاه از تاریخ خرسند کرده باشد، اما پس از آن و با گزشت صدها سال، ما درمی یابیم که به دستاورد دلخواه و نتیجه ی مطلوب نرسیده ایم. اینکه، بتوانیم در صلح و آرامش، به چیزهایی برسیم که امروزه آنها را به عنوان حقوق بشر، آزادی بیان و چیزهایی از این دست می شناسیم.
آیا خشونت طلبی و روح کینه ورزی و انتقام نیست که در مقیاسی کوچک تر، خواهان کشتن یک انسان در قالب اعدام به بهانه ی دادگری است ؟ آن هم عدلی که از قرآنی ستبر در اندود خرافات و سنگدلی و شقاوت هزار و چار صد ساله اش ریشه می گیرد ؟ آیا با این همه اعدام دست کم در یک سده ی گزشته، توانسته ایم ذره ای از تجاوزها، دزدی ها، قاچاق، قتل ها و ... بکاهیم ؟
آیا اگر به جای خشونت، به راهکارهایی دیگر و جایگزین اندیشیده بودیم و دست کم تنها یک بار آنها را در تاریخ دراز خود آزموده بودیم تا نتیجه ای دیگر را نیز تجربه کرده باشیم، نمی توانستیم امروز به استناد آن تجربیات، سخنی نوین زده و تعبیری داشته باشیم که ما را به جهت برون رفت از بحران کنونی خشونت گرایی و خشونت طلبی، یاری سازد ؟
پس اشکال تمدن ما به مانند بسیاری دیگر از تمدن ها، خشونت نهادینه، قانونی و توجیه شده ای است که از دیرباز تا اکنون عرف فرهنگ ما از بعد سیاسی، دینی، اقتصادی، اجتماعی و ملی ماست.
اما آیا اکنون باید همچنان همان رویه ای را ادامه داد که هزاران سال است ادامه داده ایم و با نداشتن تجربه هایی کارکردپذیر و ملموس در گزشته، همچنان کژدار و مریض با این معضل، یعنی ابراز و تجویز خشونت در هر گونه و شکل و مقیاسش، رفتار کنیم ؟ آیا نمی توانیم از تجربیات دیگران و بلکه از تجربیات موفق دیگران بهره مند شویم ؟
آیا رویکرد ضد حکومت دینی یعنی سکولاریسم و جدایی دین از نهاد دولت، و بلکه جدایی کامل دیانت خدافروش و آخرت فروش از سیاست، نمی تواند به ما در این راهبرد کمک نماید ؟ اینکه برای جان انسان ها و بر خلاف آیه های قرآنی و هتا دیگر متون خرافه و پوسیده ی دیگر، ارزش زندگی و حقوق انسانی قائل شویم ؟
به این بیندیشیم که اعدام، هتا اگر اعدام متجاوز و قاتلی هم باشد، نه از میزان جرم و جنایت کاسته است و نه خواهد کاست. در واقع، اجرای اعدام، نه از برای کاهش جرم و جنایت، بلکه سرفن یک خونخواهی و بازتولید کینه است که سامانه ی نفرت پراکن فقه اسلامی بنیانگزار و مشوق آنست.
به این بیندیشیم که هیچ انسانی مجرم زاده نمی شود، بلکه این فرهنگ و تمدن و هازمان ماست که از آنها چنین اهریمنانی می سازد و سرانجام از آنها انتقام کشی می کند؛ آن هم هنگامی که دیگر کار از کار گزشته است و نمی توان خسران ریختن خون و یا تجاوز یا هر ویرانی دیگری از سوی بزهکار و مجرم را جبران کرد. نوشدارویی پس از مرگ سهراب...
مایه ی تاسف است که ملت ما با آن همه ادعای تمدن چند هزار ساله، در عرصه هایی از کشورهایی دیگر عقب افتاده است که نه پیشینه ی تاریخی بسیاری دارند و نه هتا کارنامه ای درخشان تر از ما در رویارویی با این مسائل. اما از سده ی هژدهم و به طور مشخص نوزدهم میلادی، این ملت ها دچار تحولات بنیادی در ساختار اندیشه، چارچوب ذهنی و طرح مطالبات خود شدند، فرهیختگی یافتند و به علوم انسانی پرداختند. علمی که در ایران استبداد زده و آشوب زده از خرافه و دستگاه تحمیق حوزه های علمیه ی اسلامی به عنوان بنگاه های شستشوی ذهنی توده های مردم و دین فروشی و ایجاد ترس از جهنم موهوم و طمع به بهشت موهوم، علمی بسیار مهجور ماند و نه بومی رشد کرد و نه بومی دیده شد و نه بومی توانست به عرصه ی کار وارد شود.
اینکه هنوز تنبیه بدنی در مدرسه های ایران رواج دارد و اینکه مردم آریایی اصیل اما الله زده، بدبختی خود را بامدادان با خود به دوش می کشند و صف می بندند تا اعدام یک انسان دیگر را با شادی و ذوق و لذت تماشا کنند، نشان دهنده ی ژرفای فاجعه ی موجود در فرهنگ ماست و اینکه ما راه بسیاری در بهبود این وضعیت در پیش داریم.
اما میانبری نیز وجود دارد. میانبری به نام سرنگونی تمامیت این دستگاه دین فروش و واژگونی تمامیت ولایت فقیه و از ریشه برکنده همه ی خمینی زادگانی که هم خونمان را ریخته اند و هم تاریخمان را مصادره کرده اند و زهر دین عربی و اسلامی را پیوسته در شریان های خسته از جور ایرانیمان تزریق ها کرده اند و به ما خورانده اند همه دروغ ها و یاوه هایشان را. اینکه ما نخست باید سر مار را بزنیم...
اخلاق مردم آن هنگام درست می شود که از نهادهایی همچون مدرسه و رسانه ها تا حکومت ملی و فراگیر، نسلی را بپرورانند که بدانند خشونت خشونت را نفی نمی کند و نمی توان خون را با خون شست.
داریوش افشار
همین مقاله در فضول محله
اخلاق مردم آن هنگام درست می شود که از نهادهایی همچون مدرسه و رسانه ها تا حکومت ملی و فراگیر، نسلی را بپرورانند که بدانند خشونت خشونت را نفی نمی کند و نمی توان خون را با خون شست.
داریوش افشار
همین مقاله در فضول محله
نظرات
ارسال یک نظر