"مونا محمود نژاد، اختر ثابت، رویا اشراقی، سیمین صابری، مهشید نیرومند، زرین مقیمی ابیانه، شیرین دالوند، طاهره ارجمند، نصرت غفرانی و عزت اشراقی"، ده زنی هستند که ۲۸ خرداد ۶۲ اعدام شدند.
دو روز پیش از آنها، ۶ مرد بهایی دیگر که از بستگان این زنان بودند نیز اعدام شده بودند. "آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند و تنها به خاطر باورهای خرافی دینیشان و از آنرو که نوع دری وری های دینیشان با نوع مزخرفات اسلامی و رافزی هم خوانی نداشت، اعدام شدند. به آنها گفته بودند یا اسلام یا اعدام و آنها در بی خبری خانواده ها اعدام شدند و جنازه هایشان نیز به خانواده ها تحویل داده نشد". این زنان، از مونای ۱۷ ساله تا عزت ۵۷ ساله، بخشی از تاریخ ما هستند و تا پای جان برای حفظ عقیده و باوری که می پنداشتند بر حق است و درست ترین و کامل ترین حقیقت های کهکشان هاست، ایستاند و کشته شدند؛ همه ی مومنین راستین اینگونه اند، یا می کشند یا کشته می شوند؛ یا پیروز می شوند یا به بهشت کزا و موهوم می روند و آنچه بر آنان رفت در صفحه ای از تاریخ کشور ما جای گرفته که امیدواریم هرگز تکرار نشود.
مونا محمود نژاد، دانش آموز دبیرستان بود و در حالی اعدام شد که سه ماه پیش از آن یعنی ۲۲ اسپند ماه ۶۱، پدر او نیز اعدام شده بود. مهشید نیرومند هم در دانشگاه فیزیک خوانده بود و به گفته ی خانواده اش، به کودکان بهایی، آموزه های دینی را درس می داد. این زنان و مردان متهم به تبلیغ بهایی گری در ایران شده و از آنها خواسته بودند از آیین دینی خود دست بردارند.
سهیلا وحدتی در گزارشی مفصل، چگونگی به دار آویخته شدن زنان و مردان بهایی را به خوبی توضیح داده است و از جمله می نویسد:
"پس از دستگیری، آنها مدتی را در بازداشتگاه سپاه برای بازجویی به سر برده و پس از آن به زندان منتقل شدند. بازجویی ها در سپاه گاه بسیار طولانی بود. در زندان برخورد بدتر بود. از آنجایی که بهایی ها چون "نجس" شمرده می شدند، در سلولی جدا از زندانی های دیگر بودند، هنگامی که به آنها چشم بند می زدند و می خواستند برای بازجویی ببرند، یک روزنامه ی لوله شده به دستشان داده و پاسداری سر دیگر روزنامه را گرفته و آنها را می برد که مبادا با این افراد "نجس" تماس پیدا کرده و "نجس" شود. زندانیان بهایی هتا بشقاب مخصوص داشتند. در بند یک زندان عادل آباد شیراز، زنان در هر سلول، سه نفر با هم بودند و حق داشتند به سلول های همدیگر بروند، اما نظافت خیلی سخت بود و به طور مرتب به حمام دسترسی نداشتند و مراقبت بهداشتی مناسب نیز وجود نداشت. یکی از دخترها از دردهای شدید در هنگام قاعدگی رنج می برد به گونه ای همیشه مجبور بود برای تسکین درد مرفین تزریق کند. اما در درازنای هفت ماه زندان، چاره ای نداشت جز این که درد را بدون دارو تحمل کند."
مهرنوش نیرومند خواهر مهشید نیرومند، می گوید که خواهرش پس از ۶ ماه و ۲۰ روز زندان، در ۲۸ خرداد ماه ۶۲ اعدام شده است: "دلیل اعدام خواهرم، اعتقاد او به دیانت بهایی بود، اما بهانه ای که آوردند، فعالیت های خواهرم در آموزش آموزه های دینی به کودکان بهایی بود. خواهر من در دانشگاه فیزیک خوانده بود، اما به دلیل بهایی بودن مدرک تحصیلی او را ندادند. او به بچه های بهایی درس اخلاق، دعا و مناجات می داد و همین، بهانه ی دستگیری او بود. شبی که به خانه ی ما برای بازداشت آمدند، خودشان هم گیج بودند، چون ما سه خواهر بودیم و نمی دانستند کدام را باید بازداشت کنند. رفتند و دوباره بازگشتند و گفتند همان که فیزیک خوانده بیاید و خواهرم را بردند".
خانم نیرومند می افزاید:
"پیش از اعدام از خواهرم و بقیه خواسته بودند که از باورهایشان دست بردارند. به صراحت گفته بودند در ۴ نشست فرصت دارید مسلمان شوید و سپس آزاد شوید. اگر خواهرم و بقیه مسلمان می شدند، آنها را آزاد می کردند. روز پیش از اعدام که ما برای دیدار رفتیم، شنبه بود. دیدار انگار حالت خداحافظی داشت با اینکه نمی دانستیم می خواهند اعدام کنند. خواهرم گفت مرا بردند و ازمن خواستند که مسلمان شوم، اما گفتم من به آیین خودم اعتقاد دارم. از او خواسته بودند ۴ بار تکرار کند و او هم تکرار کرده بود، برای همین هم اعدامش کردند".
" روز پس از دیدار، آنها را اعدام کردند و ما خیلی اتفاقی متوجه این مسئله شدیم؛ سپس پدرم رفت، اما جسدها را تحویل ندادند. گفته بودند همانگونه که به درک واصلشان کردیم، جسد ها را هم به همان شیوه دفن کردیم. آنها را با همان رخت های تنشان و بدون هیچ گونه آداب و مراسمی دفن کرده بودند و به ما هم نگفتند کجا دفن کرده اند، اما در گورستان خود ما مشخص بود چند مرده دفن شده و کجاها خالی بوده. محوطه ای در آنجا را با بولدوزر زیر و رو کرده بودند و همان جا اجساد را با همدیگر دفن کرده بودند".
دادگاهی برای خواهرش و بقیه ی کسانی که با او اعدام شدند، تشکیل نشده بود:
"هیچ دادگاهی به شکل رسمی نبود. از آنها خواسته بودند مسلمان شوند، خواهرم گفته بود ما بر اساس اعتقادات دینیمان، همه ی ادیان الهی را قبول داریم، اسلام و حضرت محمد را قبول داریم !! اما آنها می خواستند او دین خود را نفی کند. می گفتند اگر مسلمان شوید، آزادتان می کنیم و روی حرفشان هم بودند، چون هر کسی برمی گشت آزادش می کردند. دورانی که خواهرم زندان بود، به تمام مراجع قانونی ان موقع مراجعه کردیم، تظلم خواهی کردیم، ولی خیلی هایشان گفتند به ما مربوط نیست. با اینکه می دانستند خواهر من و بقیه ی آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند. ما بر اساس اعتقادات دینیمان در فعالیت های سیاسی شرکت نمی کنیم (عجب !!) و آنها تنها به دلیل اعتقادات دینیشان اعدام شدند".
داشتن درد و ورم دین، انسان ها را می کشد. به جای مزخرفات و موهومات، به خرد و دانش بگراییم و اسلام و مسیحیت و یهودیت و بهایی گری و زرتشتی بازی و چیز دیگر پرستی، بپرهیزیم و آزاد باشیم، زیرا انسان ها آزاد و بدون دین زاده می شوند !!
همین جستار در تریبون زمانه
دو روز پیش از آنها، ۶ مرد بهایی دیگر که از بستگان این زنان بودند نیز اعدام شده بودند. "آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند و تنها به خاطر باورهای خرافی دینیشان و از آنرو که نوع دری وری های دینیشان با نوع مزخرفات اسلامی و رافزی هم خوانی نداشت، اعدام شدند. به آنها گفته بودند یا اسلام یا اعدام و آنها در بی خبری خانواده ها اعدام شدند و جنازه هایشان نیز به خانواده ها تحویل داده نشد". این زنان، از مونای ۱۷ ساله تا عزت ۵۷ ساله، بخشی از تاریخ ما هستند و تا پای جان برای حفظ عقیده و باوری که می پنداشتند بر حق است و درست ترین و کامل ترین حقیقت های کهکشان هاست، ایستاند و کشته شدند؛ همه ی مومنین راستین اینگونه اند، یا می کشند یا کشته می شوند؛ یا پیروز می شوند یا به بهشت کزا و موهوم می روند و آنچه بر آنان رفت در صفحه ای از تاریخ کشور ما جای گرفته که امیدواریم هرگز تکرار نشود.
مونا محمود نژاد، دانش آموز دبیرستان بود و در حالی اعدام شد که سه ماه پیش از آن یعنی ۲۲ اسپند ماه ۶۱، پدر او نیز اعدام شده بود. مهشید نیرومند هم در دانشگاه فیزیک خوانده بود و به گفته ی خانواده اش، به کودکان بهایی، آموزه های دینی را درس می داد. این زنان و مردان متهم به تبلیغ بهایی گری در ایران شده و از آنها خواسته بودند از آیین دینی خود دست بردارند.
سهیلا وحدتی در گزارشی مفصل، چگونگی به دار آویخته شدن زنان و مردان بهایی را به خوبی توضیح داده است و از جمله می نویسد:
"پس از دستگیری، آنها مدتی را در بازداشتگاه سپاه برای بازجویی به سر برده و پس از آن به زندان منتقل شدند. بازجویی ها در سپاه گاه بسیار طولانی بود. در زندان برخورد بدتر بود. از آنجایی که بهایی ها چون "نجس" شمرده می شدند، در سلولی جدا از زندانی های دیگر بودند، هنگامی که به آنها چشم بند می زدند و می خواستند برای بازجویی ببرند، یک روزنامه ی لوله شده به دستشان داده و پاسداری سر دیگر روزنامه را گرفته و آنها را می برد که مبادا با این افراد "نجس" تماس پیدا کرده و "نجس" شود. زندانیان بهایی هتا بشقاب مخصوص داشتند. در بند یک زندان عادل آباد شیراز، زنان در هر سلول، سه نفر با هم بودند و حق داشتند به سلول های همدیگر بروند، اما نظافت خیلی سخت بود و به طور مرتب به حمام دسترسی نداشتند و مراقبت بهداشتی مناسب نیز وجود نداشت. یکی از دخترها از دردهای شدید در هنگام قاعدگی رنج می برد به گونه ای همیشه مجبور بود برای تسکین درد مرفین تزریق کند. اما در درازنای هفت ماه زندان، چاره ای نداشت جز این که درد را بدون دارو تحمل کند."
مهرنوش نیرومند خواهر مهشید نیرومند، می گوید که خواهرش پس از ۶ ماه و ۲۰ روز زندان، در ۲۸ خرداد ماه ۶۲ اعدام شده است: "دلیل اعدام خواهرم، اعتقاد او به دیانت بهایی بود، اما بهانه ای که آوردند، فعالیت های خواهرم در آموزش آموزه های دینی به کودکان بهایی بود. خواهر من در دانشگاه فیزیک خوانده بود، اما به دلیل بهایی بودن مدرک تحصیلی او را ندادند. او به بچه های بهایی درس اخلاق، دعا و مناجات می داد و همین، بهانه ی دستگیری او بود. شبی که به خانه ی ما برای بازداشت آمدند، خودشان هم گیج بودند، چون ما سه خواهر بودیم و نمی دانستند کدام را باید بازداشت کنند. رفتند و دوباره بازگشتند و گفتند همان که فیزیک خوانده بیاید و خواهرم را بردند".
خانم نیرومند می افزاید:
"پیش از اعدام از خواهرم و بقیه خواسته بودند که از باورهایشان دست بردارند. به صراحت گفته بودند در ۴ نشست فرصت دارید مسلمان شوید و سپس آزاد شوید. اگر خواهرم و بقیه مسلمان می شدند، آنها را آزاد می کردند. روز پیش از اعدام که ما برای دیدار رفتیم، شنبه بود. دیدار انگار حالت خداحافظی داشت با اینکه نمی دانستیم می خواهند اعدام کنند. خواهرم گفت مرا بردند و ازمن خواستند که مسلمان شوم، اما گفتم من به آیین خودم اعتقاد دارم. از او خواسته بودند ۴ بار تکرار کند و او هم تکرار کرده بود، برای همین هم اعدامش کردند".
" روز پس از دیدار، آنها را اعدام کردند و ما خیلی اتفاقی متوجه این مسئله شدیم؛ سپس پدرم رفت، اما جسدها را تحویل ندادند. گفته بودند همانگونه که به درک واصلشان کردیم، جسد ها را هم به همان شیوه دفن کردیم. آنها را با همان رخت های تنشان و بدون هیچ گونه آداب و مراسمی دفن کرده بودند و به ما هم نگفتند کجا دفن کرده اند، اما در گورستان خود ما مشخص بود چند مرده دفن شده و کجاها خالی بوده. محوطه ای در آنجا را با بولدوزر زیر و رو کرده بودند و همان جا اجساد را با همدیگر دفن کرده بودند".
دادگاهی برای خواهرش و بقیه ی کسانی که با او اعدام شدند، تشکیل نشده بود:
"هیچ دادگاهی به شکل رسمی نبود. از آنها خواسته بودند مسلمان شوند، خواهرم گفته بود ما بر اساس اعتقادات دینیمان، همه ی ادیان الهی را قبول داریم، اسلام و حضرت محمد را قبول داریم !! اما آنها می خواستند او دین خود را نفی کند. می گفتند اگر مسلمان شوید، آزادتان می کنیم و روی حرفشان هم بودند، چون هر کسی برمی گشت آزادش می کردند. دورانی که خواهرم زندان بود، به تمام مراجع قانونی ان موقع مراجعه کردیم، تظلم خواهی کردیم، ولی خیلی هایشان گفتند به ما مربوط نیست. با اینکه می دانستند خواهر من و بقیه ی آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند. ما بر اساس اعتقادات دینیمان در فعالیت های سیاسی شرکت نمی کنیم (عجب !!) و آنها تنها به دلیل اعتقادات دینیشان اعدام شدند".
داشتن درد و ورم دین، انسان ها را می کشد. به جای مزخرفات و موهومات، به خرد و دانش بگراییم و اسلام و مسیحیت و یهودیت و بهایی گری و زرتشتی بازی و چیز دیگر پرستی، بپرهیزیم و آزاد باشیم، زیرا انسان ها آزاد و بدون دین زاده می شوند !!
همین جستار در تریبون زمانه
نظرات
ارسال یک نظر